۱۳۹۴ بهمن ۱۱, یکشنبه

مامان با عمو

بالاخره بعد از چند وقت کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم این خاطره رو بنویسم و واقعیت داره من 22 سالمه و مامانم 50 سال یه زن مومن چادری و نماز خون و عموم 58 یا 60 داره بابام مسافرت بود و من مامانم تنها خونه بودیم صبح جمعه بود که من واسه چند تا کار زدم بیرون ابتدا رفتم کارواش ماشین و شستم که بعدش واسه خرید یه قطعه ماشین به خارج از شهر برم که طول میکشید ماشین که شستم حوصلم نشد و اومدم طرف خونه نزدیک که شدم دیدم ماشین عموم پارکه جلو خونه ضد حال خوردم خیلی هم ازش خوشم نمیاد (عموم هم معروف بود به جنده بازی و اینکه تمام پولاش خرج جنده ها کرده بود یعنی فقط به کیرش اهمیت میداد) اومدم پارک کنم دیدم موبایلم زنگ خورد شماره خونه بود الو مامان کجایی کجا رسیدی تعجب کردم گفتم چیزی شده چیزی احتیاج داری گفت نه می خاستم ببینم چیکار کردی گفتم تازه از شهر خارج شدم یک ساعت تا برسم اونجا ، ظهر نون میگیرم و میام قطع کردم دلهره برم داشت شیطون اومد تو سرم اروم از ماشین پیاده شدم رفتم تو حیاط از پشت رفتم در کوچیک داخلی حال که چوبی بود و راهرو مستاجر بالا بود که رفت و امد زیادی نداشتن و یه تیکه شیشه پایینش نصف حال پیدا بود تا صحنه رو دیدم می خاست قلبم واسه مامانم پایین مبلها جلو تلوزیون نشسته روبرو من داره قلیون میکشه و پاهاشو دراز کرد ه و عموم هم کنارش پاهاشو دراز کرده و زیپش و باز کرده داره خیلی خونسرد با کیرش ور میره مامان قلیون رو لبش بود و اروم زیر چشی نگاه میکرد و انگاری نگاش به تلوزیونه بعد از یه دقیقه عموم خودش کشید نزدیک تر و تقریبا نزدیک مامانم شد و همون جوری که مامانم نگاهش اونبر بود زیر چشمی نگاه میکرد دست چپ مامانم رو گرفت گذاشت رو کیرش و مامانم اروم شروع کرد با کیر عموم ور رفتن و زیر چشمی نگاه میکرد ' کیرش از کیر من خیلی بزرگ تر بود و یکم زیادی کلفت بود که دیدم قطره قطره کم اب ازش میاد بیرون مامانم ابرو میمالید به سر کیرش و همه سیر کیرش خیس شده بود و عموم خم شد پایین تر و حر کت نمیکرد که مامانم قلیون رو گذاشت کنار و خم شد رو پاها عموم و حرکت دستشو تند کرد و اروم سر کیر عموم و گذاشت تو دهنش شروع کرد مک زدن اصلا یه دقیقه هم نشد که از دهنش در اورد و لباس بلنده شد داد بالا تا بالا سینه هاش و شلوارشو دراورد همونجا همونطوری رو کمر خوابید یه کس تمیز کوچولو یکم سبزه بود و بسته جمع جور یکم خیس شده بود که واسه کیر عموم یکم تنگ بود عموم بلند شد و فقط شلوارشو دراورد و پیرهنش تنش بود و نشست بین پاها مامانم و پیرهنشو گذاشت تو دهنش عموم پشت من بود و دیدم دستشو اورد پایین فهمیدم کیرشو گرفته و می خاد بکنه تو تا سفت شدن مامانمو دیدم و حرکت دست و پاهاش و فهمیدم کیرشو کرده تو کس مامانم و دستشو برد سینه هاشو گرفت و یه دقیقه بعد خابید رو مامانم ' مامانم دستشو اورد دور گردنش قفل کرد و عموم شروع کرد عقب جلو خودشو داد بالاتر که حرکت کیر عموم تو کس مامانم و دیدم تا نصفه در میومد دوباره میرفت تو و هیچ وقت باورم نمیشد تو این سن اینقدر خوب سکس کنن بعد از 10 دقیقه که عقب جلو میکرد یه چیزی زمزمه میکردن نشنیدم درست که مکث کردن و عموم کیرشو تا اخر کرد تو کس مامانم و مکث کرد و یه چیزی میگفتن فکر کردم ابش اومده که از جاش بلند شد و اروم کیرش و دراورد کس مامانم قرمز شده بود و یکم باز عموم بلند شد رفت طرف حموم ترسید ه بودم یکم می خاستم بلند شم برم که دیدم مامانم برگشت خابید رو شکم و بالشت رو گذاشت کنار زیر دستش که عموم همون جوری کون لختی اومد شیشه شامپو تو دستشه و نشست رو کون مامانم اندام مامانم اصلا افتاده و داغون نبود خیلی سر حال مثل یه زن 35 ساله دیدم یکم شامپو زد به سرکیرش و عقب جلو کرد و همون دستشو مالید لای کون مامانم ، مامانم یکم سرشو اورد بالا و عموم کیرشو گرفت گذاشت رو کون مامانم یکم فشار داد که مامانم تکون خورد خودشو یکم داد بالا که دوباره دراز کشید دستشو اورد عقب و کیر عموم رو گرفت اروم اروم فشار داد داخل که دو باره پاهاش سفت کرد فهمیدم کیر عموم رفته تو کونش عموم خم شد و شروع کرد عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه کیرش و دراورد یکم اب دهن بهش زد و دوباره کرد تو کون مامانم و حرکتشو تند کرد و یباره مکث کرد دو باره یه چیزی دم گوش مامانم گفت و مامانم 7.8 تا دستمال کاغذی کشید بیرون گذاشت رو کمرش و عموم کیرشو دراورد و ابشو ریخت رو دستمال کاغذی رو کمر مامانم و مامانم سرشو داد بالا عقب نگاه میکرد که یه دستمال دیگه گذاشت سر کیر عموم و خشک کرد و دیدم عموم داره همون جوری شلوراشو میپوشه سریع زدم بیرون دور واسادم سریع زد بیرون و رفت منم 20 دقیقه بعد اومدم خونه مامانم داشت دوش میگرفت و بهم گفت چرا زود اومدی گفتم خوصلم نشد برگردشتم و خیلی عادی و رلکس بود .

یاشار و عشقم

بعد از. 8 ماه که اونجا موندم ده روز. مرخصی. گرفتم و اومدم ایران .اما قبل از. اومدن صاحب. کارم بهم گفت یک کارگر رو با خودم بیارم من خودم دوست نداشتم کسی بیاد چون اونجا شبها تنها میموندم و دوست نداشتم کسی بیاد و موقعیتم رو اونجا بهم بریزه ولی خوب اگه من کسی رو نمیاوردم صاحب کارم خودش یکی رو میاورد و بدتر میشد 4 روز بود که اومده بودم ایران و کسی رو که مد نظرم باشه پیدا نکردم .فامیلها خیلی اصرار. میکردن باهام بیان ولی. خب چون از. من بزرگتر. بودن دوست نداشتم یه روز عصر رفتم پارک نزدیک خونمون و نشستم روی نیمکت.پارک تقریبا شلوغ بود . داشتم با گوشیم ور. میرفتم که یه پسره اومد و سلام کرد و کنارم نشست. پسره 24 25 ساله ب نظر. میرسید و هیکل ورزشکاری داشت.منم جواب سلامش رو دادم و دوباره مشغول ور رفتن با گوشیم شدم در مورد شلوغی پارک صحبت کرد و بعد به دخترای تو پارک اشاره کرد و در مورد دخترا یکم حرف زدیم.تقریبا یک ساعتی میشد که اونجا با هم داشتیم حرف میزدیم . گفتم همیشه میای اینجا ؟ گفت نه بیشتر وقتی که بیکارم گاهی میام اینجا وقتم بگذره. پسره ترک بود و اسمشم باشار بود . در مورد بیکاریش سوال کردم گفت مغازه داشته جمع کرده .اونم در مورد کارم سوال کرد و منم بهش. گفتم کردستان عراق کار. میکنم و کارم چجوریه.بهم گفت کاری اونجا برام سراغ نداری منم مدتی بیام؟ اول گفتم نه اما بهش گفتم شمارت رو بهم بده اگه کاری پیدا شد بهت خبر بدم شمارش رو بهم داد و ازم خواهش کرد اگه کاری سراغ داشتم حتما بهش بگم منم گفتم حتما میگم رفتم خونه دو دل بودم که بهش بگم یا نه دو روز مونده بود مرخصیم تموم بشه فرداش بهم زنگ زد بهم گفت بیا پارک ساعت 7 بعد از ظهر بود منم حوصلم سر رفته بود.رفتم پارک سر قرار.کلا واقعیتش با یه پسر ترک دوست نشده بودم .یکم تو پارک قدم زدیم بعد رفتیم بازار یکم گشتیم. رفتیم یه بستی خوشپزه هم خوردیم و حسابی با هم گرم میگرفتیم .موقع خداحافظی بهم گفت فردا ظهر بریم استخر.خیلی وقت بود استخر نرفته بودم یکم وسوسه شدم برای. اب تنی. اما گفتم احتمالا نتونم بیام. اونم اصرار نکرد. یه حس خاصی بهش پیدا کرده بودم .فردا صبح خودم بهش زنگ زدم و گفتم ظهر بریم استخر ساعت یک رفتم سر قرار و با هم سوار تاکسی شدیم و رفتیم استخر.خیلی خلوت بود کلا 5 نفر تو اسخر بودن من زود رفتم لباسم از تنم در. اوردم و رفتم زیر دوش.بعد از من یاشار اومد. دوش گرفتیم و رفتیم تو اب. یکم شنا کردیم . بعد یهو منو گرفت و سرم رو برد زیر. اب.داشتم خفه میشدم. خیلی عصبی شده بودم. که سرمو از اب کشید بیرون و داشت بلند بلند میخندید.نفسم بند اومده بود.یکم نفس گرفتم و از پاهاش گرفتم و هلش دادم ولی. چون یکم از من درشتر بود نتونستم کامل بچرخونمش اما چون قبلا رزمی کار کرده بودم با چند تا ترفند تونستم ببرمش زیر اب یکم دلم خنک بشه دوباره اومد منو ببره زیر اب اما نتونست بعد چند دقیقه من خواستم سرشو ببرم زیر اب که مقاومت کرد مجبور شدم از پاهاش کمک بگیرم .برای. همین دستم رو گذاشتم وسط پاهاش بلندش کردم ولی. انقد مقاومت کرد و منم انقد دستم اینور. و اونور. رفت که یهو دستم رفت زیر مایوش و کیرش رو گرفتم زود دستم رو پس کشیدم خیلی ضایع بود ترسیدم فک کنه از عمد اینکارو کردم . بیخیالش شدم.اونم فهمید رنگم پریده برای اینکه ضایع نشم پاهامو گرفت و دوباره سرمو کرد تو اب. و زود در اورد از استخر اومدیم بیرون و تو راه ازش خداحافظی کردم و جدا شدم . فردا صبح راه افتادم طرف کردستان .ساعت 4 بود که رسیدم سر کارم . صاحب کارم و یه منشی اهل کردستان سوریه که یه جورایی دختر ارزوهام بود و دونفر کارگر عراقی اونجا بودن.با همشون سلام و احوال پرسی کردم . رفتم یه دوش گرفتم و خوابیدم .ساعت 9 بود که صاحب کارم اومد تو اتاقم و در مورد کارگری که قرار بود با خودم بیارم سوال کرد منم الکی گفتم پس فردا میاد. به چند نفر قول داده بودم بهشون زنگ بزنم بیان از جمله یاشار و پسر عموم و دو سه نفر دیگه. ولی تصمیم گرفتم به پسر عموم بگم .خواستم بهش زنگ بزنم ولی شارژ نداشتم خسته بودم نخواستم برم بیرون .گفتم فردا صب بهش زنگ میزنم . رفتم پایین و همه رفته بودن یه پیتزا برایخودم زدم و بردم بالا و مشغول دیدن فیلم شدم . فیلم یکم کسل کننده بود ولی بیننده رو مجبور میکرد نگاه کنه. ساعت هول و هوش 1 بود که خوابم برده بود. تو عالم خواب و بیداری بودم که حس کردم یه نفر از پشت بهم چسپیده و منم دستم تو شورتشه یه لحظه فک کردم تو عالم واقعی هستم بعد حس کردم یکی داره منو میکنه اما برگشتم دیدم کسی نیست .یه دفعه یاشار رو بالای سرم دیدم که داشت جلق میزد یاشار. ابش اومد که دیدم دارم تو دریا غرق میشم .هی سرم رو بالا میاوردم یاشار. میبرد پایین. گرمای. کیرش رو تو خودم حس. میکردم ولی. هیچ دردی. نداشتم. فقط احساس میکردم دارم غرق میشم که با صدای زنگ تلفنم بیدار شدم ساعت 8 صبح بود. نمیدونم کی بود تلفن قطع شده بود. انقدر. عرق کرده بودم که رکابی تنم خیس خیس بود. از پیتزا دیشب یکم مونده بود خوردم و رفتم دوش گرفتم.تو حموم همه فکرم به خواب دیشبم بود خیلی حشری شده بودم.اولین بار تو کل عمرم بود این جور خوابی میدیدم که یکی داره منو میکنه احساس میکردم خیلی دلم برای یاشار تنگ شده . میترسیدم بهش زنگ بزنم .مونده بودم سر دوراهی که به پسر عموم زنگ بزنم یا به یاشار. اما اخرش بین دوتا شماره چشمام رو بستم و گفتم شانسی هر کدوم رو گرفت.ولی بازم شانس با این ابله دیوونه بود.در حین تماس قطع کردم.دوباره بین دوتا شماره چشمامو بستم و شانسی دستم رو روی. یکی کشیدم و دیدم پسر. عموم هست ولی زود قطع کردم .گفتم یک بر یک.حالا فیناله.دفعه سوم چشمامو بستم و دوباره انگشتم رو روی تماس کشیدم که یاشار زنگ خورد بعد چند تا بوق تلفنش رو برداشت. سلام و احوال. پرسی باهاش کردم .خیلی خوشحال شده بود از تماسم.بهش گفتم با هزار بدبختی برات کار. پیدا کردم . ولی. نگفتم پیش خودم کار میکنی. خیلی تشکر. کرد و خداحافظی کردیم. فرداش حدود ساعت 6 بود که یاشار. رسید ترمینال و به خاطر اینکه زبون کردی رو نمیدونست یکم سرگردون شده بود تو ترمینال .رفتم از پشت زدم پشتش. یهو با حالت ترس برگشت و بعد یکم مکث محکم بغلم کرد.گفت فک کردم سر کارم گذاشتی. گفتم این چه حرفیه. بعد روبوسی کردیم و یکم خوش و بش با هم رفتیم سر کارم . همه باهاش سلام و احوال. پرسی کردن .صاحب کارم گفت شما ایرانیا یکی. از یکی خوشکلترین منم به شوخی گفتم قابل نداره یاشار در جواب احوال پرسیه بقیه . فقط بلد بود بگه مرسی و زور سپاس. یاشارو بردم تو اتاق بهش گفتم بره. دوش بگیره و استراحت کنه ساعت 10 بود که همه رفتن .منم دوتا پیتزا خوشمزه درست کردم و بردم بالا و با یاشار. مشغول. خوردن شدیم. ازم در مورد کارش پرسید منم گفتم باید بار. جابجا کنی یکم ناراحت شد .گفتم شوخی میکنم از فردا همینجا کار میکنی. خیلی خوشحال شد بهش گفتم به خاطر تو به پسر عموم گفتم نیاد یاشار خیلی تشکر کرد و گفت جبران میکنم . اتاقمون کوچیک بود و فقط یه تخت داشت و یاشارم پتو هیچی با خودش نیاورده بود بهش گفتم تو رو تخت بخواب. منم رو زمین میخوابم قبول نکرد ولی خب. ازم بزرگتر بود نمیشد اون رو زمین بخوابه و من رو تخت هر کار. کردم قبول. نکرد مونده بودم چیکار. کنم گفتم تشک رو تخت رو بندازیم رو زمین و دونفری روش بخوابیم. گفت خب اگه اینطوره رو تخت بخوابیم دوتامون دیگه خنگ. گفتم اینم میشه.ولی تخت کوچیک بود برای دو نفر. گفتم امشب اینجوری میخوابیم فردا میریم یه تشک بخریم لباسامو در. اوردمو با یه شرت و ریکابی رفتم رو تخت یاشار. هم لباساشو در. اورد و اومد کنارم دراز کشید.بعد پتو رو کشیدم روی. دوتامون.کاملا چسپیده بهم بودیم من کنار. دیوار خوابیدم.یکم ته وجودم شیطنت داشتم و بهش فکر. میکردم ولی نمیخواستم تابلو بشه یکم حرف زدیم تا خوابمون برد.نصف شب بود که دیدم پاشو انداخته رو پام فک کردم عمدا این کارو کرده اما دیدم واقعا خوابه.تقریبا گرمای کیرشو از زیر شورت رو روی لگنم حس میکردم .منم خودمو به خواب زدم و پشتم و بهش کردم قشنگ کیرشو حس میکردم روی باسنم حسش خیلی خوب بود تکون نخوردم تا تابلو نشه ولی معلوم بود خیلی گندست .هر کار. کردم خوابم نبرد فک کنم یه ساعتی اینور. اونور. شدم تا خوابم برد نزدیکای صبح بود احساس کردم بهم فشار میاره. منم تکون نمیخوردم ولی نفسم تند شده بود. کاملا شقی کیرش رو رو. باسنم حس میکردم. پاشم روی. پام بود .معلوم بود بیداره.خودمو کاملا زدم به خواب ولی زیادی داشت جلو میرفت نمیخواستم فک کنه من دوست دارم.زود خودمو جمع کردم و از. تخت اومدم پایین و رفتم توالت.ساعت 5 صب بود.برگشتم دیدم خودشو جمع کرده.رفتم زیر پتو رو کمر خوابیدم. بعد چند دقیقه دوباره پشتمو بهش کردم یکم صبر کردم ولی خبری نشد .داشتم نا امید میشدم که احساس کردم تکون میخوره و خودش رو بهم میچسپونه .خیلی حس قشنگی به یاشار داشتم تو دلم حسابی قربون صدقش میرفتم و از طرفی هم خیلی میترسیدم از این حماقتم یکم خودمو دادم طرف یاشار اونم یکم جرات پیدا کرد و باسنمو کامل گذاشت تو بغلش.دیگه بیشتر از این تکون نخوردم.تو اون حالت خوابم برده بود ساعت حدود 9 بود که از خواب بیدار شدم هنوز باسنم تو بغلش بود. دقیقا مثل زن و شوهر حس عجیبی بهش پیدا کرده بودم .بلند شدم و یاشار و هم بیدار کردم وقتی از تخت اومد پایین زیر چشمی شورتش رو نگاه کردم. قشنگ بزرگ بودنش معلوم بود ولی نمیشد تشخیص داد چجوریه . همه فکر و ذکرم فقط شده بود یاشار و حس یاشار. گاهی خیلی از خودم بدم میومد برای این فکرهام ولی هر کار میکردم از ذهنم بیرون نمیرفت. با یاشار صبحونه رو خوردیم .یکم خجالت میکشیدم باهاش فیس تو فیس بشم. برای همین تا منو نگا میکرد دست و پامو موقع حرف زدن گم میکردم. صاحب کار یاشارو گذاشت گذاشت ور دست خودم چون بجز من کسی زبونش رو نمیفهمید اون روز رستوران خیلی شلوغ بود و حسابی خسته شده بودیم .ته دلم همش منتظر شب بودم. شب نزدیکای بستن مغازه بود که یاشار بهم گفت که به صاحب کار بگم یه تشک فردا بیاره.منم به دروغ گفتم بهش گفتم گفته چند روز صب کنین. با یاشار شاممون رو خوردیم و رفتیم بالا دوش گرفتیم و یکم تلوزیون نگاه کردیم و رفتیم رو تخت. بهم گفت فک کنم خیلی اذیت میشی جاتو گرفتم؟ گفتم من اذیت نمیشم این چه حرفیه ؟ گفتم خودت چی اذیت نمیشی؟ گفت یکم جا تنگه ولی خب چاره چیه؟ گفتم چند روز صبر کن تا صاحب کار تشک بیاره راحت میشی.چشمام سنگین بود ولی فکرم پیش یاشار بود. پشتمو بهش کردم و خودمو زدم به خواب یکم گذشت احساس کردم داره شروع میکنه وقتی برجستگی کیرش به باسنم خورد کم مونده بود برگردم و خودمو کاملا تسلیمش کنم ولی تکون نخوردم.با احتیاط جلو میومد تقریبا باسنم تو بغلش بود نبض کیرش رو کاملا حس میکردم داشت به باسنم با نبضش ضربه میزد.یکم گذشت دست راستش به پشتم خورد.فهمیدم میخواد کیرشو از تو شورتش در بیاره.خیلی دوست داشتم ببینمش کیرش رو با احتیاط کشید بیرون و خورد به کمرم گرمای عجیبی رو کمرم حس کردم بعد گذاشت وسط باسنم.خیلی داغ و کلفت به نظر میرسید.من کاملا خودمو زده بودم به خواب با احتیاط گذاشت وسط پام و اروم کمرش رو جلو کشید من نفسم تند شده بود.ولی نمیخواستم بفهمه.کیرش کاملا وسط پامو رد کرد و خورد به مچ دست چپم من کوچکترین عکس العملی نشون نمیدادم جراتش خیلی زیاد شده بود با حرکاتش باسنم تو بغلش تکون میخورد یکم کیرشو لای پام نگه داشت بعد کشید بیرون با احتیاط شورتم رو میکشید پایین .یه جوری شورتم رو پایین میکشید که من نفهمم.شورتم رو تا وسط باسنم کشید پایین و کیرش و اروم گذاشت رو باسنم.خیلی سنگین بود.یکم مالید به باسنم دوست داشتم اون دوتا که همو دوست دارن زود با هم برخورد کنن ولی فقط میمالید به باسنم. بعد اروم کرد وسط پام و فشار داد.واقعا کلفت بود چون با زور لای پامو از هم باز میکرد.برخورد کیرش با خایم خیلی باحال بود قلقلکم میداد. بعد کیرش رو اروم مالید رو سوراخم و یکم نگه داشت .خیلی حس عجیبی داشتم پر التماس بودم اون لحظه ولی ادامه نداد. کیرش رو عقب کشید دیگه خبری ازش نشد شورت منم همونجوری تا نصف پایین باسنم اومده بود ولی جرات نداشتم بالا بکشم نمیخواستم بفهمه که میدونستم.تقریبا یک ساعت خوابم نبرد اینور اونورم شدم فایده ای نداشت شورتم بدتر پایین میرفت نزدیکای صب بود خواب بودم که احساس کردم داره میماله به باسنم کیرشو تفی کرد و داد لای پام منم دستم جلوی لا پام بود وقتی کیرش رو کامل میفرستاد میخورد به پشت دست چپم و یکم خیس میشد معلوم بود خیلی پره ولی نمیتونه خالی شه .یکم لا پایی کرد ولی دوست داشتم جلوتر بیاد اما اینکارو نمیکرد چند دقیقه باهام ور رفت که یه دفعه کشید بیرون و نفساش تند شده بود احساس کردم داره ابش میاد زیر باسنمم پر اب کرده بود ولی ابش با فشار میومد . یه دفعه حس کردم گرفته وسط باسنم خیلی فشار داشت و دقیقا هم میخورد به سوراخم.خیلی داغ شده بودم میخواستم ارضا بشم ولی نمیتونستم باسنم خیس خیس شده بود به خواب رفت ولی جای ابش که رو تشک بود خیلی اذیتم میکرد انگار یه حوزه اب درست کرده بود.سواراخ باسنمم انگار چسپ ریخته بودن روش و حالت بدی داشتم.ولی به هر حال خوابم برد و ساعت 9 بیدار شدم یاشار بیدار بود و دستش زیر سرش بود و به سقف خیره شده بود شورتم خیلی تابلو پایین بود نمیدونستم چیکار کنم یاشارم که اصلا تکون نمیخورد. شورتمو ضایع کشیدم بالا و از تخت اومدم پایین احساس کردم ذل زده به باسنم.رفتم طرف توالت شورتم رو در اوردم دیدم واویلا چه گندی بهم زده. شرتمو پام کردم و اومدم از تو کیفم یه شورت دیگه در اوردم.خیلی دوست داشتم ببینه دارم به خاطر اون شورت عوض میکنم .شورتم و عوض کردم و برگشتم اتاق بعد یاشار بلند شد رفت توالت .اصلا بدم نیومده بود با اینکه حسابی خراب کاری کرده بود. کلا هم به روی خودم نمیاوردم.من تو کل عمرم سر هم 20 بار جلق نزده بودم ولی احساس میکردم خیلی پر شدم اما دوست نداشتم ابمو بیارم. سر کار یه حس غریبی به یاشار داشتم و خیلی هواشو داشتم.شب وقتی کارمون تموم شد و شام خوردیم بعد از یاشار رفتم حموم .با اینکه بدنه تقریبا بی مویی داشتم ولی یکم مویی رو هم که داشتم کاملا زدم. اومدم دیدم یاشار رو تخت رفته زیر پتو .نمیتونستم باهاش حرف بزنم.چند روز بود وقتی تنها میشدیم سکوت عجیبی بینمون برقرار میشد. یاشار یکم جابجا شد تا منم رفتم زیر پتو یکم گذشت یاشار برگشت طرفم. منم یکم تو اون حالت موندم بعد انگار وظیفه داشته باشم که برگردم برگشتمو پشتمو کردم به یاشار.یاشار هم خودشو کاملا چسپوند بهم و دست راستشو انداخت دور کمرم و منو به خودش محکم فشار داد یکم خودشو بهمن مالید بهم ضربه میزد و گردنم رو میبوسید .بعد دست راستمو گرفت و برد تو شورتش.وای خیلی داغ بود. نرم و با ابهت بود با دستش دستمو دور کیرش حلقه کرد.به زور دستم دور کیرش حلقه شد بعد تو دستم عقب جلو کرد دستم حسابی لزج شده بود . شورت خودشو در اورد بعدشم شورت منو کاملا در اوردو بهم چسپید خیلی شق بود کیرش. منو کاملا گرفت تو بغلش خواست منو برگردونه ولی اصلا نمیخواستم باهاش فیس تو فیس بشم.دوباره منو خوابوند و اومد روم و کیرشو کرد لا پام کیرش وقتی میرفت زیر شکمم.حس عجیبی داشت کاملا روم بود و داشت لاپایی میزد . شروع کرد گردنم رو لیسیدن خیلی حشری شده بودم یاشار منو برگردوند.نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم. ولی اومد روم و کیرش کرد لای پام و شروع کرد صورتم رو تند تند بوسیدن. بعد محکم لبم رو بوسید داشتم دیوونه میشدم لباشو به لبام قفل کرد و زبونشو وارد دهنم کرد دوست داشتم کیرشو دستم بگیرم ولی معذب بودم کیرش رو شکمم بود و شکمم رو یکم خیس کرده بود منو برگردوند یکم تف انداخت روی سوراخم و مالید .بعد کیرشو گذاشت رو سوراخم و فشار اورد .خیلی وحشتناک بود فشارش ولی تو نرفت .تا میخواست بره از شدت درد خودمو جلو میکشیدم و نمیذاشتم خیلی تلاش کرد بکنه اما نشد .روی سوراخم محکم میمالید.بعد منو برگردوند نشست روی پاهام و شروع کرد مالیدن کیرش. تاریک بود و کیرشو خوب نمیتونستم ببینم.دستمو برد سمت کیرش براش بمالم براش حسابی مالیدم. فهمیدم داره ابش میاد دستمو از روی کیرش کنار زد و خودش شرو به مالیدن کرد بعد کرد لای پام و خوابید روم منم دستم و دور کمرش حلقه زدم و محکم چسپوندم به خودم .یهو فشار ابش رو لای پام حس کردم کیرشو عقب جلو میکرد زبونش تو دهنم بود و محکم نفس نفس میزد. ابش با فشار میریخت لای پام.داغ داغ بود.بعد اروم کیرشو کشید بیرون .کیرشو روی ران پام مالید تا ابش تمیز بشه.منم داشتم دیگه منفجر میشدم ولی بازم نتونستم ارضا بشم. خواستم برم توالت هم جلق بزنم و همم خودمو بشورم که یاشار منو برگردوند و بهم چسپید دستشو اورده بود روی سینمو به خودش فشار داد.دیگه نتونستم تکون بخورم.بازوشو یکم جابجا کردم تا بیافته روی شونم .خیلی خسته بودیم نفهمیدم کی خوابم برد .نصف شبی بیدار شدم دیدم سرم روی شونشه .خواب خواب بود .شونشو اروم بوسیدم.نمیدونم چقدر. گذشت تا اینکه خوابم برد .صبح ساعت 8.5 بود از. خواب بیدار شدم یاشارم بیدار بود من سرم روی سینش بود و یکم اب دهنم ریخته بود روی سینش.وقتی بلند شدم متوجه اب دهنم روی سینش شدم. خجالت کشیدم تمیزش کنم .اصلا حس خوبی موقع بیدار شدن نداشتم .نمیخواستم اتفاقات دیشب رو یادم بیارم .بدون اینکه با هم حرف بزنیم یاشار بلند شد و همونطوری لخت رفت سمت حموم وای خدای من این دیگه چی داشت .کیرش با اینکه خواب بود ولی چنان گنده اویزون شده بود و تکون میخورد خوابیدش راحت 16 سانت میشد .من خیلی با خودم درگیر بودم .خیلی ناراحت بودم ولی حس بدی هم نداشتم به این اتفاق.ده دقیقه گذشت تا یاشار از حموم بیاد بیرون . منم زیر شلواریمو پام کردم تا لخت نباشم.بعد رفتم حموم و بعد حموم صبحانه نخوردم نمیخواستم باهاش روبرو بشم فهمیده بود ازش فرار میکنم .برای همین اونم زیاد سمتم نمیومد. یاعت 10.5 بود که همه اومده بودن و در اخرم دختر رویاهام اومد وقتی چشمم بهش افتاد از خودم خجالت کشیدم به خاطر دیشب یه دختر 17 ساله کرد سوریه بود.واقعا اگه بگم نازترین دختر دنیا بود کم نگفتم.یه دختر محکم و شیرین زبون و خیلی خیلی خوشتیپ و خوشگل تو رویام خیلی دوستش داشتم ولی میترسیدم بهش بگم .چون اوضاع خوبی نداشتن . وقتی صدام میکرد ته دلم میلرزید . ولی متاسفانه مطما بودم تنها چیزی که این دختر بهش فکر نمیکنه عشق و دوستی. و ازدواج هست.چون سه تن از. اعضای خانوادش رو توی. جنگ از. دست داده بود همیشه یه حالت غمگین و دردناکی رو میشد توی چهرش خوند. توی رستوران هم بیشتر با من حرف میزد .چون بقیه اهل اونجا بودن زیاد بهشون اعتماد نداشت و بیشتر. کارهاش رو به من میگفت.اما همیشه حد و حدود رو ناگفته بهم یاد اوری میکرد تا یه کار. خند داری میکردم زود صحنه رو ترک میکرد و من مجبور بودم تکرار. نکنم.هیچ وقت ندیدم که بخنده انگار براش به جرم بود.اون روز خیلی کسل بودم اصلا حواسم سرم نبود و مدام میرفتم تو خودم. ولی بازم ته دلم منتظر شب بودم.ساعت 10 بود که رستوران و بستیم. میترسیدم با یاشار روبرو بشم یاشار یه پیتزا زده بود. نصفش و خورده بود و نصفشم برای. من گذاشت بود. ته دلم حس خاصی بهش داشتم اما میخواستم هر طور شده تمومش کنم.رفتم بالا دیدم یاشار رو تخت و دراز کشیده.مردد بودم برم رو تخت یا نه .زیر شلوارمو دربیارم یا نه. نمیخواستم ادامه. بدم اما از یه طرف حس میکردم منتظر. منه یکم تعلل کردم و با زیر شلواری رفتم زیر پتو هیچ. حرفی بین ما رد و بدل نمیشد.تقریبا 20 دقیقه گذشت و یاشار دوباره برگشت طرفم و اروم خودشو بهم فشار داد ولی. من تکون نخوردم یاشار هم دید من تکون نمیخورم کاری نکردحدود یک ربع گذشت و اروم پشتم رو بهش کردم. یکم دیگه بهم نزدیک شد و اومد روم زیر شلوارم و شورتم رو از. پام در. اورد بعد کیرشو اروم وارد لای پام کرد و روم دراز کشید و شروع کرد کیرشو عقب جلو کردن و همزمانم صورتم رو بوسیدن.بعد چند دقیقه عقب جلو کردن منو یکم برد جلو و باسنم رو بلند کرد بعد یکم تف انداخت رو کیرش و یکمم به سوراخم مالید و اروم فشار داد.ولی تو نمیرفت خیلی درد داشت فشارش با هزار زحمت و درد به زور فقط تونست سرشو واردم کنه ولی من نتونستم تحمل. کنم و زود خودمو جلو کشیدم و باعث شد کیرش دربیاد داشتم اشکارا میلرزیدم اما دوباره اومد و باسنمو بلند کرد و دوباره تف انداخت رو سوراخم و فشار داد.یه دفعه محکم فشار داد و باعث شد بلند اخ بکشم خیلی دردناک بود ولی فقط سرش رو تونست وارد کنه.تو همون حالت نگه داشته بود و منم تکون نمیخوردم دوباره یه ضربه دیگه زد و این بار. نتونستم تحمل. کنم و زدم زیر گریه .اشک تمد تند از چشمام سرازیر میشد خیلی دردناک بود تحمل اون . اما فقط سرش تو رفته بود یاشار سرش رو تو سوراخم عقب جلو کرد بعد در. میاورد و محکم میکشید لای باسنم و دوباره به زور میداد تو سوراخم بعدمنو به حالت سجده خوابوند و شروع کرد کیرشو مالیدن فک کردم ابش داره میاد و میخواد بریزه روی باسنم اما لحظه اومدن ابش محکم فشار داد تو سوارخم و فشار شدید ابش رو. تو خودم حس کردم خیلی داغ و با فشار بود .یاشار همزمان با ریختن ابش تو سوراخم کیرش رو اروم فشار میداد جلو .دردش شدید بود اما اونجوری نبود که نتونم تحمل کنم چون کیرش کاملا شق نبود .اب کیرش باعث شده بود کیرش راحت جلو بره.تقریبا نصف کیرش رو واردم کرده بود و عقب جلو میکرد و با عقب جلو کردن کیرش من با شدت تمام ارضا شدم و ابم ریخت رو تخت.اما یاشار کیرش رو با اینکه ابش تموم شده بود در نیاورد و عقب جلو میکرد .درد شدیدی حس میکردم .یاشار پاهامو دراز. کرد و خودشم دراز کشید روم.شکمم وقتی به ابم روی تخت خورت حالت بدی پیدا کردم کیر یاشار تو من تقریبا احساس میکردم حالت نیمه راست و تقریبا هم همش رو کرده بود تو چون کیرش نرم شده بود.حدوده 10 دقیقه کیرش رو توم نگه داشت و یهو کشید بیرون و صدای جالبی از در. اومدن کیرش در. اومد تو سوراخم احساس کردم هوای سردی. در جریانه.یکم گذشت که حالت تهوع پیدا کرده بودم اما نخواستم بلند بشم.لحظه به لحظه حالم بدتر میشد و نتونستم خودمو نگه دارم و یه دفعه پایین تخت بالا اوردم . یاشار زود اومد بالای سرم و منو برد توالت و یکم دیگه بالا اوردم.یاشار بهم گفت بشین و ابش رو از تو باسنم پس بزنم به خاطر اونه حالت تهوع گرفتی.نشستم و به زور ابش رو پس دادم. از زیر. نگاه میکردم .اصلا تموم نمیشد و همونجوری یک سره میومد از تو سوراخم. پاشدم و رفتم یکم نشستم رو تخت یاشار رفت پایین یه چیزی اورد خوردم یکم بهتر شدم. رفتم رو تخت و پتو رو کشیدم سرم.یاشار خواست بهم بچسپه پسش زدم و خوابیدم .پشتم خیلی شدید احساس سوزش میکردم. خیلی زود خوابم برد و ساعت 9 بود که بیدار شدم یاشار هنوز خواب بود. احساس خوبی نداشتم شده.اصلا حالم چند روز بود که دوست داشتم سکس با یاشار و تجربه کنم اما حالا که تجربه کرده بودم خیلی از خودم متنفر شده بودم رفتیم یه دوش گرفتم و اماده شدم برای کار .ساعت 9 شب بود و دیگه مشتری ها همه رفته بودن منشی برای شام اومد اشپزخونه و یکم با هم حرف زدیم بهش گفتم شامو همینجا با هم بخوریم .اونم قبول کرد در. حال درست کردن پیتزا بودم یاشار بهم گفت سارا خیلی دختره خوبیه گفتم اره گفت چرا باهاش ازدواج نمیکنی؟ گفتم اون به ازدواج و دوستی فکر نمیکنه فقط دو دقیفه حرف زدیم فک کردی دوستم داره ابله؟گفت خودت بهش علاقه داری؟ گفتم فقط به چشم همکار نگاش میکنم گفت جدی میگی ؟ گفتم اره .نمیخواستم راز دلمو بهش بگم اما ای کاش میگفتم یاشار یه دفعه بهم گفت بهزاد میتونی سارا رو برام جورش کنی؟خیلی بهم برخورد خواستم بهش چند تا بد و بیراه بگم اما جلوی خودم و گرفتم.بهش گفتم این دختره به دوستی و این چیزها فکر نمیکنه. گفت دختر خیلی جیگریه اگه برام جورش کنی هر چی بخوای بهت میدم.گفتم یاشار این اهل این حرفها نیست و بهتره بهش فکر نکنی.یاشار گفت از وقتی اومدم چشممو گرفته.گفتم اگه اکی بگه حاضری باهاش ازدواج کنی؟ گفت قیافه و تیپش که معرکست اخلاقشم خشنه . دختر محکمی هست .ولی. باید مدتی باهم دوست باشیم و خانوادش رو بشناسم بعد ببینیم چی میشه جریان خانوادش رو بهش گفتم . خواستم در باره احساس خودم به سارا بگم اما دوباره پشیمون شدم یاشار یه لحظه شک کرد اما زود بحثو عوض کردم .گفتم اگه بخوای بهش میگم اما مسولیتش پای خودت .گفت یه جوری بگو که تابلو نباشه.تو دلم به خودم کلی فحش میدادم . سفارش سارا رو اماده کردم و براش بردم .صاحب کارم مشغول حساب و کتاب بود .سالن کار و اون دوتا گارکر دیگه شام خودشون رو گرفتن و رفتن روی یه میز و مشغول شام خوردن شدن.پیتزا صاحب کارم رو گذاشتم روی میزش و ماله سارا رو هم بردم رو میز خودم رفتم نشستم روی میز و منتظر سارا شدم .خیلی برام عزیز بود یه دختر. کامل. و عاقل ولی تنها کاری که تو این مدت تونستم باهاش انجام بدم یه گفتگوی دو طرفه بود چون اونجا سارا فقط با مم راحت بود البته مثل یه مرد با همه رفتار میکرد و کسی جرات نداشت بهش منحرف فکر کنه . درباره خانواده هامون همه چیزو بهم گفته بودیم و کاملا از هم خبر داشتیم .سارا چند سالی هم تو کمپ توی ترکیه زندگی کرده بود و شرایط بدی رو اونجا تجربه کرده بود یاشار گاهی از تو اشپزخونه سرک میکشید و بهم علامت میداد .نمیدونستم چجوری شروع کنم .گفتم سارا به ازدواج فکر کردی؟ یه لحظه سرخ و سفید شد و صورت ماهش قشنگتر شد محکم گفت نه بهش فکر نکردم و نمیخوام بهش فکر هم بکنم .گفتم تا کی؟ گفت برات مهمه ؟ گفتم نه فقط باید یه فکری به حال زندگیه خودت بکنی .گفت تا موقعی که اواره هستیم نمیتونم .گفتم کسی رو داری بهت علاقه مند باشه ؟ با خنده گفت اخه کدوم خری پیدا میشه بهم علاقه مند بشه .گفتم خر پیدا نمیشه اما ادم چرا.گفتم خودت چی کسی رو دوست داری ؟ اول گفت نه .گفتم افرین خواهر راهبه خندش گرفت. یکم سکوت کرد و گفت یکی هست اما میدونم اون بهم علاقه ای نداره یه لحظه ته دلم خوشحال شدم احساس کردم منظورش منم گفتم کیه ؟ گفت تو نمیشناسی .گفتم بهش گفتی؟ گفت من بگم ؟ گفتم نه خب فقط پرسیدم.بعد گفتم هر کس باشه اگه از تو خوشش نیاد ادم ابله و خری هست. گفت واقعا؟ گفتم واقعا. گفت تو چی کسی رو دوست دادی؟ بهترین فرصت بود ولی مطما بودم خراب میشه.دلمو زدم به دریا و گفتم منم مثل تو یکی رو دوست دارم اما مطما اون هیچ علاقه ای به عشق نداره.گفت از کجا مطما هستی ؟ گفتم از رفتارش؟ گفت تو که دو سه ساله اینجا هستی. و چند روز فقط میری ایران از. کجا از رفتارش مطما شدی؟ بد جایی زد.گفتم نمیدونم اینطور تشخیص دادم.گفت بهش گفتی؟ گفتم نه. یاشار هی بهم علامت میداد. سارا گفت بهش بگو شاید قبول کنه ولی اگرم نگی. تو مقصر عشق اون میشی. یه لحظه جو گیر شدم و گفتم دوستت دارم داشت تند نفس نفس میزد . رنگش پریده بود منتظر واکنشش شدم .پیش خودم گفتم خراب کردم و اون اعتمادی که قبلا بهم داشت رو دیگه شاید نداشته باشه .چون اونجا همه منو به باهوشی و سر یه زیری میشناختن ترسیدم بلند بشه بد وبیراه بهم بگه و پیش صاحب رستوران خراب بشم یکم ساکت موند گفت منم خیلی دوستت دارم باورم نمیشد یه لحظه پیش خودم گفتم دنیام مال من شده شب باور نکردنی برام بود.بهترین لحظه کل عمرم. ولی مونده بودم یاشار رو چیکارش کنم .به سارا گفتم یاشار ازم خواسته بهت پیشنهاد دوستی بدم یه جور رفتار کن که بهت گفتم ولی تو قبول نکردی. گفت یاشار مگه زبونم رو میفهمه که بهم پیشنهاد دوستی داده؟ خندم گرفت. راست میگفت یاشار میخواست اخه بهش چی بگه. گفتم اگه بفهمه بهت پیشنهاد دادم ناراحت میشه کاری کن خودش پشیمون بشه و پس بکشه.گفت منظورت چیه.گفتم چند روزی باهاش دوست باش وقتی ببینه زبون همدیگرو نمیفهمین خودش پس میکشه و تا اون موقع هم احتمالا بره ایران و بیخیال بشه. گفت پس تو چی گفتم تو عزیزترین کس زندگی منی مطما باش نیم ساعت بود داشتیم حرف میزدیم.بعد ازم خداحافظی کرد و رفت چند دقیقه بعد هم همه رفتن .رفتم پیش یاشار گفتم قبول نکرد.یه کم مکث کرد و بلند شد گفت به جهنم بعد خواست بره بالا که گفتم ابله قبول کرد. گفت ایول بعد اومد صورتمو محکم بوسید و شروع کرد رقصیدن گفت شمارشو گرفتی ؟گفتم فردا ازش میگیرم.گفت تو چرا بگیری؟ گفتم خودت بگیر.گفت من که زبونش رو بلد نیستم.گفتم پس چی میخوای تلفنی بهش بگی.خیلی درگیر بود گفت بهم کردی یاد بده. گفتم ابله توی یه روز میخوای کردی یاد بگیری؟ گفت کم کم یاد میگیرم گفتم باشه.بعد شروع کردم کردی باهاش حرف زدن .قرار شد از فردا کلا کردی باهاش حرف بزنم و بهش توضیح بدم. یاشار شب خواست بیاد سراغم اما نذاشتم. نمیخواستم دیگه با یه پسر باشم دو سه هفته ای گذشت و من با یاشار کلا سکس نکرده بودم یاشار خیلی پر بود اما من بهش پا نمیدادم من و سارا هم روز به روز رابطمون صمیمیتر میشد و دو بار بیرون قرار گذاشتیم . و حسابی لحظه های قشنگی رو باهش سپری کردم .سارا و یاشار هم نهایت حرفشون سلام و با سر و اشاره حرف زدن بود و سارا هم حسابی از حرکات یاشار خندش میگرفت.خیلی خنده های شیرینی داشت .چند وقت گذشته بود که یه روز صبح وقتی سارا اومد یاشار رفت جلو و سلام کرد و سارا وبا کمال تعجب جواب یاشار رو با زبون ترکی داد.دهنم باز مونده بود میدونستم 4 سال توی کمپ ترکیه بوده اما اصلا نگفته بود ترکی بلده حتی خودش گفته بود زبون یاشار چطوری میخواد حالی بشه .یاشار هم تعجب کرده بود.خیلی از این حرکت سارا بدم اوم قرار بود پسش بزنه عصبی شده بودم.صاحب رستوران اومد و یاشار برگشت اشپزخونه مغزم داشت منفجر میشد.ساعت 4 بود که رستوران خلوت بود و صاحب رستوران اونجا نبود .سارا اومد تو اشپزخونه سلام کرد و جواب سلامش رو ندادم.یاشار جوابش رو داد و شروع کرد ترکی احوال پرسی کردن.سارا هم به زبون ترکی استامبولی جوابش رو راحت داد. یاشار بهش گفت ترکی چجوری یاد گرفتی. سارا گفت 4 سال تو کمپی توی ترکیه زندگی کرده و دو سال هم اونجا درس خونده. خیلی استرس داشتم دستام اشکارا میلرزیدن اما سارا به یاشار گفت بهتره فراموشش کنه چون یه نفر دیگه رو دوست داره.یاشار یه مکث کوتاهی کرد و گفت خیلی دوست دارم و نمیتونم فراموشت کنم .سارا گفت من نمیتونم بهش خیانت کنم بعد وقتی خواست اشپزخونه رو ترک کنه یه نگاه معنا داری بهم انداخت و رفت.یکم بهتر شدم اما حالا نوبت یاشار بود رفتم دلداری بدم محکم پسم زد. گفت اون یه نفر تویی؟ جا خوردم .گفتم انطوری فکر میکنی؟ .گفت پس کیه؟ گفتم نمیدونم ولی بهتره یه دختر دیگه رو برای خودت پیدا کنی .یاشار تا شب باهام حرفی نزد.شب وقتی رفتیم اتاقمون کلی باهام درد و دل کرد خیلی داغون بود.گفتم تو خودت رو سنگین بگیر خودش یه روزی میاد سراغت .فردا توی فرصت مناسبی سارا رو تنهایی گیر اوردم و دلیل ترکی حرف زدنش و رفتارش رو ازش پرسیدم گفت نمیخواستم سر کارش بذارم و به خودم امیدوارش کنم و تحمل این رفتارش رو نداشتم و میخواستم هیچی بینمون نباشه. نمیدونم چجوری شد که یه دفعه لبم رو گذاشتم روی لبش اونم با لذت لبم رو بوسید.بعد رفتم اشپزخونه.یاشار داغون بود و مدام اه میکشید .رفتیم بالا و یه دوش گرفتیم و رفتیم خوابیدیم. صبح زود یاشار به سارا زنگ زد و رفت پشت بود حرف زد. ولی صداش میومد.به سارا گفت یه فرصت یه ماهه بهش بده و اگه دوست نداشت ادامه نده.معلوم بود سارا قبول نمیکنه اما یاشار مدام اسرار میکرد و در اخر خداحافظی کرد و اومد پایین.سارا در جا بهم پیامک زد و گفت یاشار میگه بهم فرصت بده. من در جواب گفتم خودت هر کار صلاح میبینی انجام بده اما اگه تکلیفش رو روشن نکنی ول کنت نمیشه.سارا گفت اگه ناراحت نشی چند روزی رو باهاش باشم و بعد خودت یه جوری بفرستش ایران و دیگه نیاد.گفتم باشه.ساعت10 بود که همه اومده بودن.یاشار بهم گفت بهزاد ترو خدا کمکم کن دل سارا و به دست بیارم گفتم هر کار از دستم بیاد میکنم. از یه طرف دلم براش میسوخت و از یه طرف هم نمیخواستم سارا رو از دست بدم. شب بود که یاشار بهم گفت فردا با سارا قرار گذاشته.گفتم چجوری قبول کرد؟ گفت قبول نمیکرد اما انقدر سریش شدم تا قبول کرد.خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم فردا رستواران تعطیل بود تا عصر .چون جمعه ها فقط شبها باز میشد .یاشار صبح حسابی به خودش رسید و سارا قرار بود ساعت 10 بیاد دنبالش و با هم برن بیرون.سارا قبلش بهم پیامک زده بود که باهاش میره منم گفتم اشکال نداره و مواظب باش.سارا ساعت 10 اومد رستوران و با یاشار رفتن بیرون. دل تو دلم نبود.ساعت 4 بود که سارا و یاشار اومدن و بعد چند دقیقه بقیه اومدن.سارا یکم پکر بود ولی یاشار سرحال بود. اصلا حال خوبی نداشتم و هی خودم لعنت میکردم به خاطر این اتفاقات.اون شب رستوران خیلی شلوغ شد و فرصت نشد در مورد اتفاقات اون روز از یاشار سوال کنم.شب وقتی رفتیم بالا از یاشار سوال کردم امروز با سارا چطور گذشت.یاشار یکم هیجان زده بود گفت خیلی عالی بود.گفتم کجاها رفتین چیکارا کردین؟ گفت اول رفتیم بازار یکم گشتیم و نهار خوردیم و بعدش رفتیم پارک.گفتم چی گفتین بهم؟ گفت فک کنم از من خوشش اومده .گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت قسمم داد بهت هیچی نگم .تو دلم اشوب بود .گفتم بگو خوب ما چیز پنهانی از هم نداریم.گفت میترسم بهش بگی .قسم خوردم گفتم هیچی بهش نمیگم .گفت امروز تو پارک بردمش یه جای خلوت و کلی باهاش لب بازی و حال کردم .داشتم دیوونه میشدم.گفتم کاری هم باهاش کردی؟ گفت نه یکم میترسیدم کاری کنم اما اگه جای خلوتی بود شاید میتونستم.گفتم چیکار کردین دقیقا؟ گفت خیلی باهام سرد بود و اصلا باهام حرف نمیزد . بعد اینکه رفتیم پارک من شاشم گرفته بود و رفتم پشت یه درخت شاشیدم.گفتم جلوی اون؟ گفت نه اون پشتش رو بهم کرد.گفت رو داری ماشالله.بعد اینکه شاشم تموم شد دیدم داره با گوشیش ور میره .اروم از پشت سرش رفتم و با دستام چشماشو گرفتم .گفتم چشماتو همینجوری بسته نگه دار میخوام یه چیزی بهت بدم.گفت چیه ؟ گفتم قول بده چشماتو باز نکنی گفت قول میدم. دستامو از رو چشماش برداشتم و لبم رو گذاشتم رو لبش یه لحظه خودشو پس کشید ولی من لبشو ول نکردم با دستش منو پس میزد اما محکم لبش رو بوسیدم و بلند اخ گفتم . سارا مات و مبهوت شده بود از این حرکتم. نمیدونست بخنده یا ناراحت بشه که خندید یکم بهم زیر لبی فحش داد اما خودمو چسپوندم بهش و قلقلکش دادم و از خنده دراز کشیده بود روی چمنها و من قلقلکش میدادم و اونم غلتک میخورد و من دنبالش میکردم. بعد متوقفش کردم و دراز کشیدم روش. گفت مثل پنبه نرم بود . بهم گفت پاشو کسی میاد میبینه. ولی جای خلوتی بود و کسی نبود اونجا. لبم و گذاشتم رو لبش و کلی لبش رو خوردم و خودمو بهش میمالیدم حواسم دیگه به حرفهای یاشار نبود و فقط فکر از دست دادن سارا داشت دیوونم میکرد. بهش گفتم خودشم راضی بود؟ گفت اول نه اما بعدن خودش بهم لب میداد. اون شب داشتم منفجر میشدم .خوابم نمیبرد.ساعت 2 بود که یه پیامک برام اومد.سارا بود.نوشته بود معذرت میخوام نباید امروز با یاشار بیرون میرفتم . گریم گرفت و بی اختیار گریه کردم . در جوابش گفتم اشکال نداره فقط چند روزه. گفت عشق من تویی بهزاد به خدا قسم. من اتیش میگرفتم. تو اون هفته یاشار چند بار سارا و جای خلوت گیر اورده بو د و باهم لب بازی کرده بودن البته خودم اصلا ندیدم فقط یاشار میگفت.یاشار بهم گفت فردا جمعه اگه شد سارا رو راضی میکنم بیاد رستوران.گفتم چرا رستوران؟ گفت بیرون فضول زیاده ادم راحت نیست.گفتم مگه میخوای چیکار کنی که راحت نیستی؟ گفت میخوام اگه شد بکنمش. گفتم یاشار عوضی نباش گناه داره اولا سارا همچین دختری نیست دوما تو نباید این کارو باهاش بکنی گفت نمیتونم تحمل کنم خیلی نازه بهم گفت به سارا گفتم امشب تو رفتی پیش دوستات و فردا شب میای.گفتم یعنی من فردا برم؟ گفت نه نمیخواد بری فقط خودتو نشون نده . ساعت یک بود که سارا بهم پیامک زد گفت کجایی؟ منم گفتم رفتم بیرون از شهر پیش دوستام و شاید فردا شب بیام شایدم نیام . گفتم با یاشار چیکار کردی؟ گفت فردا بازم دعوتم کرد پارک .گفتم باشه فردا میبینمت و خداحافظی کردم .میتونستم بهش هشدار بدم اما خواستم خودشو هم امتحان کنم . ساعت 7 صبح بود که من بیدار شدم یکم گذشت یاشار هم بلند شد و رفت حموم .یه نیم ساعت طول کشید تا اومد بیرون .بهش گفتم سارا ساعت چند میاد ؟ گفت ساعت 10.گفتم بهش گفتی میخوای باهاش کاری کنی؟ گفت نه .گفت بهزاد فقط مواظب باش خودتو نشون ندی. هیچی نگفتم ساعت 10.30 بود که سارا اومد.من رفته بودم پشت و از توی نورگیر رستواران کاملا رستوران و میدیدم اگرم میرفتن اتاق از هواکش اتاق میتونستم اتاقو ببینم . سارا وارد رستوران شد.خیلی ناز شده بود یه دامن بلند و کشیده مشکی با یه تیشرت یقه گرد روسری هم سرش بود.قد نازک و کشیده و قیافه وحشی و کشیده اش کاملا با لباسش ست شده بود. آرشین اومد تو.قسمت جلوی در رو از بالا نمیشد ببینم اما احساس کردم از هم لب گرفتن. سارا روی یه میز نشست که کاملا تو دید من بود.یاشار رفت و با دوتا شربت اومد و کنارش نشست.سارا یکم خودشو عقب کشید . سارا شربتش رو یکم خورد یاشار دستشو گذاشته بود رو دست سارا و داشتن باهم حرف میزدن یاشار لب سارا رو بوسید .سارا با دستش اروم به سینه یاشار زد.یاشار یکم شربتش رو خورد و لبشو برد رو لب سارا و باهاش لب به لب شد.معلوم بود شربت دهنش رو وارد دهن سارا میکنه سارا کاملا دهنش رو باز نگه داشته بود و یاشار بالای سرش شربت دهنش رو وارد دهن سارا میکرد. یاشار محکم گردن و لب و صورت سارا رو میلیسید و سارا داشت لذت میبرد بعد سارا رو بلند کرد و به خودش چسپوند سارا کاملا تسلیم شده بود باسن سارا کاملا تو بغل یاشار بود.یاشار تو اون حالت سارا رو وادار ب ه حرکت کرد دوتا پله رو دیدم دارن میان بالا و دیگه بقیه اش رو ندیدم. داشتن میرفتن تو اتاق زود رفتم سمت هوا کش اتاق.یکم طول کشید تا وارد اتاق شدن. یاشار با جلوش به باسن سارا ضربه میزد بعد درازش کرد رو تخت و خودشم دراز کشید روش.صداشون کامل میومد یاشار داشت گردن آرشین و میبوسید روسری سارا کاملا در اومده بود از روی سرش. یاشار خودشو میمالید به سارا بعد یاشار سارا و از کمر گرفت و خودش رفت زیر و سارا باسنش دقیقا روی زیپ یاشار بود و معلوم بود برجستگی کیرشو حس میکنه.سارا خودش خم شد و با یاشار لب رفت.یاشار با کمرش باسن سارا رو بالا پایین میکرد و همزمان دستشو از زیر تیشرت سارا برد بود سمت سینش و داشت میمالید تیشرت سارا رو کاملا بالا زده بود و پشت سارا کاملا لخت میدیدم.خیلی سفید بود یاشار به ا رشین گفت مثل برف سفیدی .سارا بیشتر باسنش رو روی یاشار تکون میداد یاشار دستشو برد سمت باسن سارا و شرو کرد مالیدن و اروم دامنش رو میکشید پایین. نصف باسن سارا بیرون افتاده بود.خیلی سفید و لطیف بود.یاشار اروم دستش رو روی باسنش میکشید بعد دامن و شورت بلند سارا رو با هم در اورد و اومد پشت سارا.سارا یه لحظه ترسید و ممانعت کرد اما یاشار سرشو برد لای باسن سارا .سارا نذاشت اما یاشار با زور سرشو کرد لای باسنش.سارا یکم مقاومت کرد اما دید فایده ای نداره .یاشار زبونش رو محکم روی کون و کس سارا میکشید .سارا کاملا خودشو در اختیار یاشار گذاشته بود و سرش رو بالش بود و پاهاشو باز کرده بود تا یاشار راحت بخوره.یاشار پیرهنشو در اورد بعدم شلوارش در اورد سارا رو برگردوند و دوباره رفت سمت کسش و شروع کرد لیسیدن کسش . سارا بلند اه و ناله میکرد .خیلی وحشی شده بود و موهای یاشارو میکشید.یاشار بلند شد سر ساراو گرفت و چسپوند به شورتش یکم رو صورت سارا مالید سارام ربونشو دراورده بود تا به زبونش بخوره یاشار با دستش کیرش و از رو شورت گرفت و سرشو میمالید به لبای سارا سارام زات وحشیشو کم کم داشت نشون میداد و با دندون شورت یاشار و گاز میگرفت.یاشار شورتشو در اورد سارا یکم به کیرش خیره شد یاشار گفت خوشت میاد؟ بعد کیرشو اروم وارد دهن سارا کرد .سارا تا خواست عکس العملی نشون بده یاشار شروع کرد عقب جلو کردن سارا هر چقدر بیشتر مقاومت میکرد یاشار بیشتر فرو میکرد. محکمتر تملپه میزد.اشک سارا داشت در میومد که یاشار کیرشو کشید بیرون سارا کله کیر یاشار و محکم بوسید. یاشار نشست جلو سارا و باهاش لب رفت و اشکاشو که از شدت فشار کیرش در اومده بود پاک کرد دوباره بلند شد و کرد دهن سارا و محکم تلمپه زد سارا خیلی وحشی شده بود.هی کیر یاشار و در میاورد و میبوسید راحت 10 دقیقه میشد که داشت دهن سارا رو میکرد .یاشار سارا رو دراز کرد رو تخت و کیرشو مالید به کسش. سارا داشت اتیش میگرفت فک نمیکردم یاشار بخواد از کس یا کون بکنه.چون سارا ظرفیت اون کیرو نداشت. یاشار سر کیرشو وارد کس سارا کرد .سارا فکر کرد میخوادبکنه برای همین دستشو روی شکم باشار نگه داشته بود تا اگه خواست بکنه نذاره اما یاشار فقط رو کسش میمالید سارا داغ داغ شده بود و کم کم دستشو از رو شکم یاشار برداشت و بکم گذشت که یاشار یه دفعه با فشار تمام کیرشو وارد کس سارا کرد و سارا با تمام وجودش فریاد زد یاشار حرکت نکرد و کیرشو نگه داشته بود سارا شروع کرد بلند گریه کردن.خیلی دوست داشتم برم پایین اما دیگه نمیشد. یاشار لبشو گذاشت رو لب سارا و شرو کرد خوردن لبش بعد اروم کیرشو عقب جلو کرد با هر بار عقب کردن سارا بلند اخ میگفت . چند دقیقه گذشت تا سارا اروم شد یکم.یاشار زبونش روی لب سارا میکشید و سارا هم زبونشو بیرون اورده بود و زبون همو میلیسدن یاشار اب دهنش رو ریخت رو زبون سارا .سارام زبونشو تو کشید و خورد.یاشار دوباره اروم تف از دهنش اویزون شد سارا دهنش رو باز کرد تا وارد دهنش بشه.یاشار هم زمان داشت تلمپه میزد. یاشار کیرشو کشید بیرون احساس کردم داشت ابش میومد .بعد افتاد رو سارا و شروع کرد سینه های سارا رو خوردن . سارا اروم و قرار نداشت .یاشار سارا رو برگردوند و از پشت کرد تو کس سارا و اروم عقب جلو کرد .یکم گذشت تا حرکاتش تند شد و با حرکات دوتاشون تخت به شدت تکون میخورد و صدا میداد یاشار کیرشو کشید بیرون و گذاشت رو سوراخ کون سارا.سارا خودشو کشید جلو و گفت اونجا نه.یاشار سارا و گرفت به حالت سجده خوابوند.بعد گفت چند ثانیه فقط درد داره.سارا دوباره نذاشت.یاشار خوابید روش گفت میخوام کامل مال من باشی و دوباره سارا رو به حالت سجده در اورد.یاشار یکم تف انداخت رو سوراخ سارا و کیرشو رو سوراخش کشید. کاملترین و زیبا ترین بدن یه دختر رو داشت .یاشار چند دقیقه فقط کیرشو رو سوراخ سارا مالید .سارا هم داغ داغ شده بود یه دفعه یاشار با تمام زورش کیرشو وارد کون سارا کرد و سارا بلند داد کشید و خواست خودشو جلو بکشه که یاشار نذاشت.یکم کیرشو تو نگه داشت تقریبا نصف کیرش رفته بود تو .سارا داشت گریه میکرد .اما یاشار همچنان کیرشو تو نگه داشته بود تا سارا اروم بشه.سارا یکم که اروم شد یاشار اروم کیرشو عقب کشید و دوباره کرد تو .یکی دو دقیقه حراکاتش کاملا اروم بود.اما کم کم حرکات کیرشو تند کرد.سارا داشت شدید درد میکشید.یاشار تند تند تلمپه میزد که یه لحظه کیرشو در اورد و سارا بلند اخ گفت و بعدش به صدای بلند گوزید. سارا بیچاره از خجالت اب شد اما یاشار افتاد روشو و قربون صدقش میرفت .یاشار دوباره کرد تو کون سارا و شرو کرد شدید تلمپه زدن .سارا هم از درد به زور نفس نفس میزد . حرکات یاشار خیلی شدید شده بود که یه لحظه محکم خودشو به سارا کوبید و روش دراز کشید و اروم کمرشو بالا پایین کرد.اب یاشار داشت با شدت میرخت تو سارا یکی دو دقیقه یاشار این کارو ادامه داد بعد هر دوتا بی حرکت شدن.10 دقیقه یاشار کیرشو تو سارا نگه داشت که یه دفعه سارا با عجله بلند شد و خواست دمپایی پاش کنه بره سمت توالت که نتونست و همونجا رو زمین افتاد و به شدت بالا اورد.یاشار بهش گفت اب تو باسنت رو بیرون بریز خوب میشی.سارا یکم به خودش فشار اورد و کلی اب پس داد.بعد اینکه یکم اروم شد شروع کرد گریه کردن.یاشار اومد بغلش کنه اما محکم یاشار و پس زد و بلند گریه میکرد .میدونستم داره به چی فکر میکنه .دلم براش میسوخت اما خودش پا داده بود .تخت هم که خون بکارت سارا روش ریخته بود کاملا تو ذوق میزد.سارا لباساش رو تنش کرد و رفت رفتم جایی که بتونم رفتنش رو ببینم وقتی از رستوران رفت بیرون یکم طول کشید تا بتونم ببینمش.به زور و خیلی تابلو راه میرفت.چند قدم برداشت و بعد تکیه داد به یه درخت نتونست ادامه بده.نشست و گریه کرد.داشتم اتیش میگرفتم.رفتم پایین پیش یاشار .داشتم دیوونه میشدم.خیلی عصبی بودم.یاشار رو تخت دراز کشیده بود. .رفتم بیرون .به سارا زنگ زدم اما گوشیشو جواب نداد.چند بار زنگ زدم ولی فایده ای نداشت.هر چقدرم گشتم پیداش نکردم. هیچ امیدی دیگه بهش نداشتم رفتم بازار یکم گشتم و چند جا هم حسابی نشستم گریه کردم مثل دیوونه ها.برگشتم رستوران خیلی خسته بودم رفتم رو تخت دراز بکشم .لکه های خون سارا داشت دیوونم میکرد سارا ساعت 5 بود که اومد کاملا تابلو بود از راه رفتنش داره درد میکشه. وقتی چشمش بهم افتاد یه لحظه تعجب کرد سلام کرد اما جواب سلامش رو ندادم فهمید جریان چیه .اخر شب وفتی مشتری ها همه رفتن رفتم پیش صاحب رستوران و گفتم فردا میخوام برم.صاحب رستوران یه مرد 55 ساله بود و خیلی هوامو داشت و همیشه میگفت مثل پسرم دوستت دارم. از حرفم تعجب کرد گفت جدی؟ گفتم بله مشکلی برام پیش اومده میخوام برم.یه نگاه معناداری به سارا انداخت و رو به من پرسید چی شده؟ گفتم هیچی فقط مشگلی برام پیش اومده میخوام برم .گفت مشکلت چیه؟ گفتم نمیتونم بگم .گفت اگه پوله هر چی باشه کمکت میکنم .گفتم نه مالی نیست .خیلی منو سوال پیچ کرد و داشتم عصبی میشدم پاشدم گفتم به هر حال فردا میرم سارا بد حور بغض کرده بود ولی ازش متنفر بودم رفتم سمت پله ها اومد پیشم و دستمو خواست بگیره پسش زدم و رفتم بالا.صبح ساعت 8.30 از خواب بیدار شدم گوشیم داشت زنگ میخورد نگاه کردم دیدم ساراه. جواب ندادم یاشار اسم ساراو رو گوشیم دید و اومد طرفم گفت کی بود؟ گفتم. مزاحمه. گفت چرا جوابش رو ندادی ؟ گفتم جواب مزاحمو ادم نمیده. یهو سرم بلند داد کشید و گفت بگو کیه؟ اعصابم داشت بهم میریخت اگه یکم دیگه ادامه میداد عقدمو سرش خالی میکردم. اما محلش نذاشتم وسایلمو جمع کردم و رفتم پایین یاشار گفت کجا؟ گفتم میرم ایران. گفت گه خوردی بگو ارشسن چرا بهت زنگ زد ؟ گفتم دهن کثیفت رو ببند و اسم سارا و نیار .تو مغزت تو کیرته.گفت همون کیر یه روز تو کونت بود یادت رفته؟ خودمو کنترل کردم. اما جلومو گرفت که سارا با عجله اومد تو و منو یاشار رو تو اون حال دید.یاشار دستش روی سینم بود و داشت بلند بلند حرف میزد. سارا از پشت با کیفش محکم زد تو سر یاشار.یاشار هم تا میتونست برگشت و یه کشیده زد تو صورت سارا که سارا افتاد زمین.اما برام اصلا مهم نبود.بیخیال کیفمو برداشتم و راه افتادم.اما یاشار دنبالم اومد و منو گرفت دیگه نتونستم تحمل کنم کیفمو گذاشتم زمین و برگشتم سمتش.سارا داشت نگاه میکرد.یاشار مشت محکمی زد تو صورتم که دهنم خونی شد اما هیچ کاری نکردم .میخواستم سارا عذاب بکشه .سارا از پشت با ظرف زد تو سر یاشار .یاشار ساراو گرفت زیر مشت و لگد . خیلی صحنه بدی بود اما من دخالت نکردم . یاشار داشت بهمون فحش میداد هم به من هم به سارا . خیلی پکر بودم .یه فکری به سرم زد و رفتم بالا یاشارم تند دنبالم اومد .اونجا منو گرفت و حل داد خوردم به دیوار محکم تف کردم تو صورتش مشتشو اورد سمت صورتم که مچشو گرفتم و پیچوندمش چنان فشاری به کتفش اوردم که وقتی ولش کردم حالت نیمه افتاده شد .دوباره اومد سمتم خواست بزنه که یه مشت نصباتا محکم کوبیدن وسط گردنش .شروع کرد سرفه کرن .احساس کردم داره خفه میشه .گرفتم زیر مشت و لگد انقدر زدم تا کاملا دلم خنک شد .بعد در گوشش گفتم کیرت الان بیداره؟ میخوام بهش حال بدم.موهاشو گرفتم بردم تو اتاق.و چند تا مشت دیگه زدم تو سرش و دستاشو با سیم بستم پشتش.شلوارشو در اوردم و پاهاشو بستم.داشت مثل بچه ها گریه میکرد .کیرمو در اوردم و بدون تف محکم کردم تو کونش .بلند داد کشید.دوباره در اوردم و دوباره محکم کردم تو گفتم چطوره؟ تا حالا تجربه نکرده بودم کون کردن رو اما کم کم داشت بهم حال میداد.شروع کردم عقب جلو کردن که سارا در اتاقو باز کرد و ما رو تو اون حالت دید. داشت از تعجب شاخ در میاورد .یه خنده ای زد و رفت بیرون .بعد چند دقیقه با زحمت داشت ابم میومد گوشیمو در اوردم و طدم رو حالت فیلم برداری. رفتم سما دهن یاشار و کیرمو مالیدم به صورتش.کیرم تقریبا شق شده بود یاشارو برگردوندم تا صورتش کامل بیافته بعد ابمو ریختم رو صورتش .کیرمو مالیدم به لبش یکم دیگه فیلم از صورتشو و کونش گرفتم بعد گفتم اگه زر زیادی دیگه بزنی فیلمت میره تو یوتوب .دستشو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون دست صورتمو یکم اب زدم و رفتم پایین سارا اومد طرفم اما محلش نذاشتم و رفتم بیرون .اونم دنبالم اومد تاکسی گرفتم سوار شدم سارام باهام سوار شد . اصلا بهش نگاهم نمیکردم بهم گفت تو میدونستی یاشار باهام چیکار کرده؟ گفتم نه دیدم یه لحظه ساکت شد بعد پرسید از کجا؟ گفتم از نورگیر سالن و هواکش اتاق.گفت پس چرا کاری نکردی؟ گفتم چون مقاومت نکردی. رفتیم توی یه پارک. نشستیم.تا سوال نمیکرد هیچی نمیگفتم.بهم گفت الان چه حسی بهم داری؟ گفتم هیچی مثل یه ادم معمولی. گفت ازم متنفری؟ گفتم ارش تنفر هم نداری فقط مثل یه ادم معمولی بهت نگاه میکنم کسی که راحت میره زیر یکی دیگه از رفتارم بغض کرده بود. من شده بودم کوه یخ .سارا بلند شد بهم گفت اشتباه کردم اما خودت باعث شدی.گفتم من باعث نشدم قرار بود مواظب خودت باشی. اما تو الان یه زن هستی که هیچی برای شوهر ایندش نداره از بکارتش خودمم اشتباه ک ده بودم قبلا اما اون موقع من مسول عشق کسی نبودم ولی سارا بود .سارا زد زیر گریه و بعد رفت سمت درخت و محکم چندبار سرشو زد به تنه درخت تو پارک سرش خونریزی کرد من زود بلند شدم و جلوشو گرفتم.اما با دستش میزد تو سرش.خیلی دلم برای سوخت.خودمو لعنت میکردم که یه دختر بی پناهو اینجوری اذیت میکنم. بغلش کردم و بوسیدمش.چند نفر داشتن مارو نگاه میکرن. خون رو پیشونیش رو پاک کردم .سارا فقط گریه میکرد. و پدرشو صدا میکرد و میگفت چرا نیستی و تنهامون گذاشتی .منم با این حرفش گریم گرفت و زدم زیر گریهو کلی با هم گریه کردیم.تلفنش داشت زنگ میخورد از تو کیفش در اوردم دیدم صاحب رستورانه. هر کار کردم سارا جوابشو نداد.مجبور شدم خودم باهاش حرف بزنم .تعجب کرد که من گوشی سارا و جواب دادم گفت به گوشیت هر چقدر زنگ زدم خاموش بوده.منم الکی دلیل اوردم.بعد در مورد وضعیت رستوران پرسید.گفتم با یاشار دعوا کردم و خساراتش هر چقدر باشه خودم میدم.گفت بیا رستوران حرف بزنیم.گفتم باشه دو ساعت دیگه میام.در اخر بهم گفت بهزاد سارا مثل خانواده خودت مواظبش باش گفتم باشه نگران نباش.سارا و بردم بیمارستان و پیشونیش و درمان کردن.بعد رفتیم سمت رستوران.وقتی سارا و تو اون وضعیت دید اومد سمت سارا و ازم پرسید چرا اینجوری شده گفتم خورده زمین.بعد بردش نشوند رو صندلی و اومد سراغم.گفت چرا با یاشار دعوا کردی؟ گفتم من مقصر بودم. سارا اومد سمت ما و گفت دروغ میگه اون عوضی مقصر بود.صاحب کار یاشار و صدا کرد و بهم گفت بهش بگم وسایلش رو جمع کنه بره. منم بهش گفتم .یاشار هیچی نگفت و رفت بالا بعدم اومد حساب کتابشو کرد و وقتی خواست بره رفتم جلوش.گفتم ازم کینه نداشته باش. کاری کردی منم جوابشو دادم الان بی حساب هستیم نگران فیلمم نباش پیشم امانته . یاشار رفت و تلفنی یکم منو تهدید کرد اما کشک بود .من و سارا مدتی باهم دوست بودیم ولی نهایت نزدیکی ما لب گرفتن بود و گاهی مالیدن هم مدتی گذشت و جریانو به خانواده ام گفتم اما .خانواده ام راضی نمیشدن با ازدواجم و هر کاری کردن نخواستن بیان اینجا سارا و ببینن.اخرش مجبور شدم موضوع رو با صاحب رستوران در میون بذارم اونم بدون چون و چرا یه روز رو تعیین کرد بریم خواستگاری سارا. چهارشنبه شب اخر 9پاییز 92 بود که من و صاحب کارم و همسرش رفتیم خونه سارا. یه خونه نقلی معمولی که با مادر و یه خواهر و دوتا برادرش زندگی میکرد.برادرش رو میشناختم چند بار اومده بودن رستوران. به رسم کردها در مورد شرایط صاحب رستوران با هاشون حرف زد و اونها هم راضی شدن و بله رو گفتن .مدتی نامزد بودیم و کلی عشق و حال کردیم. هیچ وقت نذاشتم یکم ازم بدی ببینه یه 6 ماه نامزد بودیم و اخرای بهار 93 با یه مراسم خیلی ساده عروسی کردیم .توی اتاق رستوران زندگی میکردیم.یه تخت فقط خریدیم برای جهزیه.البته مشکل مالی اصلا نداشتیم اما برامون اونجا بهتر بود .یه سال به خوبی و خوشی. با هم زندگی کردیم و خانوادم اومدن دنبالم و زندگیمو اونجا دیدن.چند روز مهمونمون بودن و اخرش مارو راضی کردن بریم ایران خیلی دلتنگ ایران بودم . بعد مدتی پولامون رو گرفتیم و خانواده سارا و راضی کردم و رفتیم ایران .یه خونه کوچیک و نقلی توی منطقه خوبی خریدم و بعدش یه مغازه اجاره کردم و یه پیتزا پزی راه انداختم و به لطف خدا بعد از مدتی حسابی کار و بارم گرفت.خیلی هوای سارا و داشتم اونم خیلی منو دوست داشت زندگی خوب و بدون استرسی رو سپری میکنیم و امیدواریم همیشه اینطوری بمونه

کیر یخچال ساز

این داستان برمیگرده به اوایل مهر ماه که خانوادم واسه سرزدن به اقوام رفته بودن تهران و من تو خونه تنها بودم اول از خودم بگم من اسمم کامرانه و ساکن قزوین هستیم 17 سالمه و 175 قد و 65 وزن قیافمم بدک نیست و تو مدرسه تقریبا همه بهم چشم دارن ولی من چون به رابطه با بزرگترا علاقه مندم به هیچکودوم پا ندادم تاحالا از این به بعدم خدا کریمه دیگه بریم سر داستان چندروزی قبل از این که خانوادم برن تهران یخچال ما خراب شد و بابام به یخچال سازه که از دوستاشه زنگ زد که بیاد واسه تعمیر یخچال ولی یخچال سازه به خاطر مشغله های شغلیش نتونست بیاد و دوروز بعد اینکه بابامینا رفته بودن و من تو خونه تک و تنها بودم اومد این یخچال سازه اسمش مراده و من عمو مراد صداش میکنم تقریبا 47 48 سالی داره قد بلند تقریبا 190 میشه هیکل درشت و یه کمم شکم داره با یه صورت همیشه آنکارد و یه سیبیل سیاه و خوش فرم که قیافیه ی سکسی شو تکمیل میکنه من دعوتش کردم تو و باهاش دست دادم و سلام و احوال پرسی کردم یه کم حرف زدیم و گفت یخچالتون کجاست و من بردمش آشپز خونه و یخچالو نشونش دادم عمو مراد یه شلوار پارچه ای پوشیده بود که یه کم بهش تنگ بود و تا تکون میخورد کیرش میزد بیرون و از رو شلوار معلوم میشد که واقعا گندست و اون بنده خدا هی مجبور بود درستش کنه تا اینکه بالاخره حرصش در اومد و نگاه به کیرش کرد و گفت ای بابا خستم کردیا منم که بغل دستش وایساده بودم یه لبخند زدم و گفتم خا ولش کنید مگه چی میشه اونم یه نگاه بهم کرد و لبخند زد ولی هیچی نگفت و به کارش ادامه داد منم به حر بهونه ای خودمو میمالوندم بهش و جلوش قمبل میکردم سری بعدی که کیرش معلوم شد دیگه واسه درست کردنش اقدام نکرد و منم چشم همش به کیرش بود و احساس میکردم کیرش رفته رفته داشت بزرگ و بزرگ تر میشد تا بالاخره کارش تموم شد موتور یخچالو باز کرد و گفت باید ببرم گاز بزنم و بیارم داشت حاضر میشد که بره من گفتم عمو مراد عمرا بذارم برید باید یه میوه ای چیزی بخورید قبلش اول قبول نکرد ولی با اسرار من اومد و نشست بعد من که بد تو کف کیر بودم یهو دلو زدم به دریا و گفتم عمو مراد چرا همش شلوارت ناجور میشد یه نگاه به من کرد یه نگاه به کیرش و گفت نمیدونم لامصب چرا میخاست مار بشه که من دوهزاریم اوفتاد و گفتم حتما دنبال لونه میگرده گفت اره فکر کنم منم گفتم یه سوراخ دارما دیگه نتونست تحمل کنه و پرید سمتم و شروع کرد به خوردن لبام با اون سیبیلاش ازم لب میگرفت واقعا حس خارق العاده ای بود من کمکم دستمو بردم سمته کیرش و واسش مالوندم بعد لباسامونو در آوردیم اوووووووووف یه بدن پر مو داشت که من عاشقش بودم شروع کردم به خوردن نوک سینه هاش خیلی کیف میداد لیس میزدمش و به موهای بدنش دست میکشیدم بعد رفتم پایین تر و شلوارشو درآوردم پاهاشم پر مو بود یه Bear Man واقعی شرتشو در آوردم کیرش شل شل بود یه کم با دست مالیدمش و یه کوچولو بلند شد بعد رفت سراغ ساک زدن هر بار که کیرشو میکردم تو دهنم ودر میاوردم بزرگتر و کلفت تر میشد تا اینکه آخراش بازور تو دهنم جامیشد بعد کیرشو از دهنم در آوردم تا نگاهش کنم واااای پسر خیلی بزرگ بود کمه کم 25 سانت بود و خیلی خیلی کلفت بود من نگاهش کردم و گفتم این کیره یا دسته بیل و لبخند زد از همون لبخ ندایی که هر با میزد من حشرم میچسبید به سقف با شروع کردم به ساک زدن این بار تند تر چند دیقه ای ساک زدم واسش ولی انگار قرار نبود آبش بیاد من که خسته شده بودم ولش کردم و بغلش دراز کشیدم عمو مراد منو خابوند و پاهامو داد بالا گفتم نه دردم میگیره خیلی گندست گفت نترس کاری میکنم دردت نیاد منم که حشری بودم قبول کردم من قبلانم داده بودم ولی واسه این تقریبا دو برابر اون بود و واقعا ترسیده بودم اول انگشتشو کرد تو کونم و بازی میداد بعد دوتا انگشتشم کرد یه کم درد داشت ولی سومی رو که کرد دیگه دردش زیاد بود ولی بعد چند لحظه دردش تموم شد من که دیگه حسابی باز شده بودم دستشو در آورد و یه تف به کونم زد و یه تف به کیرش کیرشو گذاشت در کونم یه کم فشار داد کله ی کیرش رفت تو کونم خیلی دردم گرفت خاستم فرار کنم ولی گرفتتم و گفت تحمل کن الان تموم شه چند لحظه وایساد وقتی آروم شدم کیرشو یهو هل داد و کامل رفت توم عجیب درد داشت خیلی زیاد محکم گرفتتم تا فرار نکنم و فقط میگفت الان خوب میشه یکی دو دیقه ای گذشت تا دردم آروم شد و شروع کرد به تلمبه زدن وای پسر چه لذتی داشت کیرش از آبجوش داغ تر بود ولی یه کم دردم داشت که به جای خودش اونم خوب بود بعد کیرشو در آورد و گفت به شکم دراز بکش منم دراز کشیدم دراز کشید روم و کیرشو کرد تو کونم اینبار زیاد درد نداشت دراز کشیده بود روم کل بدنشو احساس می کردم داغ داغ بود و گرمای نفس نفس زدناشو زیر گوشم حس میکردم بعد دستاشو گذاشت زمین و سینشو بلند کرد و تلمبه زدنشو تند تر کرد خیلی عرق کرده بود جوری که قطره های عرقاش میریخت روم احساس قشنگی بود پنج دیقه ای تلمبه زد که یهو گفت داره آبم میاد چکارش کنم منم گفتم در بیار بریز رو سینم چون دوست داشتم ببینم کیر به این گندگی که یه ربعه داره منو میکنه چقدر آب ازش میاد کیرشو در آورد و منم زود برگشتم نشست روی دلم کیرش یه کم کثیف شده بود من با دسمال کاغذی تمیزش کردم آب دهن زدم به دستم و واسش جق زدم سی ثانیه ای واسش جق زدم که آبش اومد باورتون نمیشه کل سینه و شکمم پر از آب کیر شد ده برار آب کیر من بود قشنگ بعدش پاشد و یه لب از من گرفت لباساشو درست کرد و رفت و من هنوزم که هنوزه موندم اون چطوری بدون کاندوم اونقدر تحمل کرد و آبش نیومد و هنوز دعا میکنم یخچالمون خراب شه بازم و خانوادم خونه نباشن تا کیرشو استخراج کنم شما هم دعا کنید!!!!!!!!!!!!!!!

شبی با حاجی

اصل داستان مربوط میشه به اتفاقی که وقتی یکی از دوستان واسه 2-3 شبی مهمان ما بود. بخاطر اینکه زیاد داستان طولانی نشه، من فقط چیزای رو از گذشته میگم که واسه درک اتفاقات اون 2-3 شب لازم هست. من و الهه بعد چند سال دوستی وقتی تصمیم به ازدواج گرفتیم، با مخالفت خانواده هامون روبرو شدیم که بعد کلی کشمکش تصمیم گرفتیم از هم جدا شیم و هر کس بره دنبال کاره خودش، همین جور هم شد و الهه ازدواج کرد ولی بعد 2 سال از همسرش جدا شد. کم و بیش از همدیگه خبرای به گوشمون میرسید و بعد چند ماهی من دوباره پیگیرش شدم و خلاصه اینبار دیگه ازدواج کردیم و واسه زندگی رفتیم به یه شهر دیگه... مسئول جایی که قرار بود عقد کنیم، حاجی بخاطر اینکه هم همسایه بودیم هم توی کاره دیگه اون مشتری جای که کار میکردم بود، منو خوب میشناخت، تا حدودی رفاقتی داشتیم و بخاطر کار هم کم و بیش در تماس بودیم باهم... وقتی فهمید قرار با کی ازدواج کنم، ازم خواست برم دفترش که با من صحبت کنه... حاجی اینجور شروع کرد که محسن، میدونی داری با کی ازدواج میکنی؟! من: اره حاجی چطور؟! حاجی: میدونم قبلا با هم بودید و خانوادت نذاشتن ازدواج کنی... من: اره حاجی، چند ماه پیش جدا شد و ما با هم دوباره شروع کردیم، اینبار ازدواج میکنیم و از اینجا میریم که بشه راحت زندگی کرد... حاجی: کاملا ازش شناخت داری؟!‏ من: اره حاجی چطور؟! حاجی: ببین من فقط چون میشناسمت دارم بهت میگم، فقط ... چی بگم والا... من: حاجی بگو راحت باش حاجی: تو کی میگی میدونی، میدونی وقتی از شوهرش جدا شد، یه مدت صیغه من بود؟! منم گفتم که بله حاجی میدونم، در جریانه همه چی هستم، خودش واسم گفته همه چیرو... حاجی که یکم انگار شک شده بود گفت جدی میگی؟! گفتم بله حاجی، میدونم شما هم قصدت خیرخواهی که به من داری میگی ولی میدونم. حاجی: پسر تو میدونی این صیغه من بوده! باز میخواهی باهاش ازدواج کنی؟! من: حاجی خوب اون اگه صیغه شما بوده، شما هم اونو صیغه کرده بودی! اگه بده، پس شما هم پات که وسطه! حاجی: محسن چی میگی؟! من مردم! مرده حسابی زنه آیندت صیغه من بوده! میفهمی؟! من: حاجی جان، میگیرم چی میگی، ولی به همون دلیلی که شما لازم بوده صیغه کنی، اونم خواسته صیفه بشه! واسه من فرق نداره حاجی، زن و مرد نداره... حاجی: والا من نمفهمم تو چی میگی، من فقط می خواستم بهت بگم که داری چکار میکنی... حاجی: من ممنونت هم هستم، میدونم رو چه حساب بهم میگی، منتها واسه من مهم نیست، الهه اون موقع مطلقه بوده، منم توی زندگیش نبودم، دلش خواسته که صیغه شما شه! اون گذشته دیگه واسه من... گذشته ای اون ادمه... حاجی: درست، منتها... ببین محسن ما خیلی ساله توی یه محل هستیم و بخاطر کار و اینا کم و بیش بهم نزدیک! ولی ... اخه پسر خوب، فکر کن! چهار روز دیگه با خودت میگی زنه من صیغه حاجی بوده! با حاجی توی رختخواب بوده!... من: حاجی بخوام اینجور فکر کنم که خوب قبلا شوهر داشته! حاجی: اره ولی شوهر داشته فرق داره تا چند روزی یه بار میومده پیشه من واسه.... اینجا حاجی حرفش و خورد که من گفتم حاجی راحت باش! بگو، من همه چیو میدونم.... حاجی ادامه داد: اره میومده واسه رابطه جنسی... تازه، تو اصلا میدونی شوهرش بهش شک داشته واسه همین جور چیزا از هم جدا شدن!؟ من: بببین حاجی جان، من وقتی الهه با اون بابا ازدواج کرد، گفتم اینا نمیتونن زندگی کنن! چون الهه رو میشناختم! الانم دارم باهاش ازدواج میکنم چون باز میشناسمش! ببین حاجی من فکر میکنم، اگه کسی بخواد کاری بکنه، شما خودت و بکشی هم اون میکنه! حالا، دو راه هست! یا اینکه اصلا نمی تونی تحمل کنی و باید تمام کرد! مثله همین طلاق الهه! یا اگه فکر میکنی میتونی باید سعی کنی اون وضع رو مدیریت بکنی! حاجی: یعنی تو میزاری زنت هر کار خواست بکنه!؟ من: نه! محدودش نمیکنم که حریص تر شه! بعدم، ترجیح میدم با اطلاع من ازاد باشه تا در نبوده من بهم خیانت کنه! حاجی: من نمیفهمم والا! من: حاجی ناراحت نشی ازم، ولی مگه شما بدون اطلاع خانمت صیغه نمیکنی؟! شما طبیعتا از روی تنوع طلبی اینکار و میکنی دیگه! من حاضرم اگه زنم خواست تنوع طلبی بکنه من توی جریان باشم تا بهم خیانت شه! حاجی که تا حدودی مات و مبهوت مونده بود سرش به دو طرف چرخوند و گفت تو نمی فهمی چی میگی... گفتم حاجی اصلا بیخیال! بازم مرسی که بهم گفتی... خلاصه گذشت و ما توی همون دفتر حاجی اینا عقد کردیم و حاجی یه جور نگاه الهه میکرد، که قشنگ میشد فهمید داره الهه رو لخت تصور میکنه و همه کارای که باهاش کرده رو توی ذهن مرور میکنه، بعدم با یه لبخند نگاه من میکرد که یعنی من زنتو قبلا خیلی کردمش... کمی بعد از ازدواجمون رفتیم یه شهره دیگه، چون میدونستیم که اینجور بهتر میشه زندگی کرد... من کارم منتقل شده بود و الهه هم طولی نکشید که جایی مشغول شد... خوب واقعیت، الهه با زیبایی که هم در صورت هم در بدن داشت، یه لوندییه خاصی داشت توی رفتار و حرف زدن، که واقعا تحریک کننده بود، و در کنار مدرک و این مسائل، باعث شد که راحت کار پیدا کنه... همیشه هم وقتی با هم بودیم و اونجور ناز میکرد و حرف میزد و من میدیدم که دیگران چطور با هوس نگاش میکنن لذت میبردم... اونم که خودش دوست داشت و میدونست منم خوشم میاد و راحت میزارمش، بعضی وقتا بیشتر هم عشوه میومد... از همون قبل از ازدواج هم، خیلی وقتا از سکس هاش با حاجی تعریف میکرد و همه چیزو برام تعریف کرده بود که بعضی وقتا بهش میگفتم یه جور تعریف حاجی و میکنی که اگه بود فکر کنم میپریدی بغلش اونم میگفت بغلش که نه ولی سره کیرش حتما! حالا شیطنت هاش سر کار و اینور اونور هم که به کنار... توی چند ماهی که گذشته بود، حاجی رو که ندیده بودم ولی تلفنی کم و بیش در تماس بودیم، با اینکه من اونجا نبودم ولی مخصوصا خودش گهگداری زنگ میزد... تا یه سری که تماس گرفت و گفت بخاطر مشکلی که داره، دکترش بهش یه متخصص رو توی اصفهان معرفی کرده و اونم می خواست که اگه میشه 2-3 روزی بیاد خونه ما که بره دکتر... وقتی به الهه گفتم، یکم شوک شد و خوشحالی توی صورتش کامل مشخص بود! با اون ناز و عشوه گفت، محسن، تو ناراحت نمیشی اگه بیاد؟! من: واسه چی باید ناراحت شم؟! الهه: خوب تو که دیگه گذشته من و با حاجی میدونی؟! من: اخه کسده تو وقتی اومدیم اصفهان به رئیس شرکت دادی که موقعیتت بهتر شه! بعد الان باید از اومدنه حاجی ناراحت شم!؟ دیگه اگه بخوای بهش بدی میدی دیگه! الهه: فدا شوهره خودم بشم که همیشه با جنده بازیا من کنار اومده! خلاصه روزی که حاجی اومد رسید و یه 2 ساعتی با هم تنها بودیم تا بعد الهه از سرکار اومد. وقتی که حاجی اومد گفت الهه خانوم کجاست؟ گفتم سره کاره میاد، چیه حاجی دلت تنگش شده؟! خوب من که میدونستم الهه دلش میخواد، واسه همین منم چیزی نبود که بخوام رعایت کنم! حاجی هم که کامل مشخص بود تکلیفش چیه گفت: اره دیگه تو ورداشتی اومدی اینجا دیگه ما دلمون تنگ همه میشه دیگه! گفتم حالا میاد میبینش حاجی جان. خلاصه الهه وقتی اومد، اومد تو با حاجی دست داد و حال و احوال و بعده یکم احوالپرسی حاجی و بغل کرد و حاجی هم که دیگه گل از گلش شکفته بود! الهه همون جا روسری و مانتو رو دراورد و با تاپی که نصفه سینه هاش بیرون بود و یه ساپورت نشست روبرو حاجی و حرف و اینا، حاجی که توی همون مانتو داشت با چشم الهه رو میخورد، بهش گفت: میگم شما سر کار بودی؟! الهه: اره حاجی حاجی: میگه کجا کار میکنی؟! ماشاالله با این سر و وضع؟! الله از اون خنده ها لوند کردو با نازه خاصه خودش گفت: شرکت خصوصی هست حاجی واسه همین کاری ندارن! حاجی: اها، باید از خداشونم باشه ... حاجی که از همون موقع ازدواج ما متوجه شده بود من الهه رو ازاد گذاشتم و الهه هم که خودش تنش میخواره خلاصه واسه خودش جولان میداد... بعده یکم گپ زدن الهه رفت حموم و توی این فاصله حاجی بهم میگه کاش منم همکارش بودم گفتم بابا حاجی شما که از همکار خیلی بهش نزدیک تر بودی و هستی، نفرماین، حاجی گفت: میگم خانومت همیشه همینجور لباس میپوشه؟! گفتم والا حاجی حالا این خوبه بود تازه! واسا توی این 2 روز خودت میبینی، گفت تو که کاریش نداری؟! گفتم نه حاجی، من کامل ازاد گذاشتمش! بعد حاجی گفت محسن ناراحت نشی ولی چه جیگر شده خانومت، منم زدم زیره خنده و گفتم حاجی فکر کنم جیگر بود که شما صیغش کردی، حاجی کلی کیف کرد و خندید... الهه بعد از حموم موهاشو پریشون کرد و با یه تاپ مشکی تا بالا ناف که باعث میشد سفیدی چاکه سینش بیشتر به چشم بخوره و یه دامن مشکی تنگ و کوتاه، اومد و بعد یه تاب خوردن توی حال که تابلو بود خوب میخواد همه جاشو نشون حاجی بده اومد روبروی حاجی رو مبل نشست و پاش و انداخت رو پاش جوری که این گوشت رونش ادم و دیونه میکرد! دامنش کلا از بالا از خط کونش بود تا پایئن خط قمبلش! وقتی اومد از جلو منو حاجی رد بشه، جوری این کونش بالا پایئن میشد که حاجی با دهن باز محوش شده بود و انگار نه انگار من اونجا نشستم! الهه که مشغول ناز کردن و لوندی بود و حاجی هم داشت حال میکرد و گپ میزدیم که الهه گفت حاجی راستی دفتر هنوز همونجاست یا جابجا شدین، تا حاجی خواست جواب بده من گفتم: الهه جان چیه هوس دفتر کردی؟! فیلت یاده هندسون کرده؟! حاجی که می خندید و الهه با یه عشوه لبش و ورچید! منم ادامه دادم که بابا دیگه خوده حاجی که اینجاست چکار دفتر داری! راستی حاجی، ما که خیلی وصفتو از الهه شنیدیم، میگم حالا که دور همیم تعریف کن اصلا چی شد تو رفتی توی نخ الهه؟! حاجی: حاجی با خنده یه نگاه به الهه کرد و گفت اجازه هست تعریف کنم، الهه خندیدو گفت خلاصه بفرمائید حاجی گفت حقیقت واسه همون کارا طلاق که میومدن دفتر من دیگه دیدم چه خانومه برازنده ای! دیگه کارا طلاقشون که انجام شد، یه روز به بهانه مدارک گفتم اومد دفتر، تازه اون روز دیدم که چه جیگریه این خانوم! یه مانتو تنگ پوشیده بود که دیگه دله ما رفت و یکم که حرف زدیم، شمارمو بهش دادم گفتم کاری داشتین با خودم تماس بگیرین من در خدمتم، خلاصه کم کم تماس و بعدم دیگه ... که من حرفه حاجی و اینجا قطع کردم گفتم که بعد دیگه کار کشیده شد به همین دفتری که الهه داره الان جویا میشه ببینه هنوز سره جاش هست یا نه اره؟! خلاصه همه خندیدیم و بعدم شام و توی همه این فاصله ما هم یه چرت و پرت میگفتیم و حال میکردیم... دیگه یکم بعد از شام الهه گفت پاشید بخوابیم که صبح باید محسن بره سره کار و ما هم که بریم دکتر، بخوابیم که صبح زود پاشیم و رفت توی اتاق منو حاجی داشتیم گپ میزدیم و اینا که دیدم الهه با یه لباس خواب سکسی تور مشکی، که همه جای بدنش کامل پیدا بود و بلندی لباسه هم تا تقریبا تا روی کونش بود اومد شورته قرمزش هم که دیگه تابلو رد شدو گفت شما هنوز نشستین پاشین دیگه و رفت توی دستشوی، یعنی راستش لخت میومد اینقدر تحریک کننده نبود... وقتی رفت توی دستشویی حاجی گفت اینکه گفتی اون لباساش خیلی خوب بودن تازه میفهمم منظورت چی بود! منم گفتم حاجی البته بماند که بدم نیستا! گفت نه!؟ چرا بد باشه؟! ما که داریم فقط زیبایی میبینیم حالشو میبریم. وقتی الهه اومد بیرون گفتم حاجی به نظرت الهه تغییری کرده توی این 1 سال و خورده ای؟! منظورم جسمی هست؟! الهه که از سره شب میدونست من دارم از روی شهوت و اینکه هم به اونا حال بدم هم به خودم این جور حرف میزنم و اینا، یه ژست سکسی گرفت و جلو حاجی واساد و داشت جفتمون و نگاه میکرد... واقعیت اینکه من ببینم الهه لباسش لختی و هست و یه مرد داره با شهوت نگاش میکنه چیزیی بود که کم و بیش اتفاق می افتاد، ولی دیگه نه با ی همچین لباسی... واقعا تحریک کننده بود که می دیدم زنم توی همچین لباسی جلوی یه مرد اینجور واساده! اونم مردی که یه زمان میکردتش و همین الان کامل مشخصه که داره خودشو کنترل میکنه که همین الان نپره روی زنم... روزه اخری که حاجی میخواست بره خودش بهم گفت واقعا اون شب اول که این اتفاقا افتاد خیلی لذت بخش بود.... خوب برا هر کدوممون یه جور لذت داشت... بگذریم، همین جور که حاجی داشت نگاش میکرد گفت والا به نظر من از اون موقع ها هم بهتر شده! گفتم حاجی خوب دقت کنا، چاق شده لاغر شده یا چی؟! الهه یه چرخ جلو حاجی بزن، الهه هم یه چرخی با لوندی زد و حاجی گفت من که میگم متناسب تر و جیگرتر! توی همین حالت دیدم الهه با یه حالت سکسی اومد سمت حاجی و با چشماش که از خماری ادم و مست میکرد در حالی که داشت می نشست توی بغل حاجی رو به من گفت: حاجی که فقط نگاه نمیکرد که الانم فقط با نگاه نظر بده، خیلی کارا دیگه هم میکرد، حالا نتییجه کلی رو باید روزه اخر ازش بپرسی که کلا همه چیزو دوباره امتحان کرد، مگه نه حاجی؟! من که دیدم زنم با این وضع توی بغل حاجی نشسته واقعا از لذت نمی تونستم حرف بزنم، حاجی هم که دیگه داشت نرمی کونه الهه رو روی کیرش حس میکرد گفت بله اقا محسن اجازه بدن تست اصلی رو من انجام میدم بعد نظر میدم الهه نگاه من کرد و گفت محسن جان کلا دوست داره من تست بدم مگه نه محسن؟! گفتم بله خانومم، شما هر تستی دوست داری بده... الهه رو به من گفت خوب دیگه پاشو برو تا منم بیام حاجی هم بخوابه دیگه... که منم دیدم زنم اینجور ول شده توی بغلش گفت چشم! حاجی ما بریم دستشوی و بریم خواب، وقتی از دستشوی اومدم بیرون دیدم حاجی میخواد بره تو و الهه رفته توی اتاق خودمون، گفتم حاجی ناقلا خوب زنم و بغل کردیا! گفت اول که خودش اومد، دوم تو هم که بدت نمیاد، سوم تازه حالا بیصبرانه منتظر فردام... خندید و رفت تو... رفتم توی اتاق دیدم الهه داره شورتشو عوض میکنه، گفتم چی شده؟! گفت می خوای چی بشه؟! نشستم توی بغل یه مرده دیگه، سفتی کیرش و روی کونم و رونم حس میکنم، تو که رفتی یه دستشو گذاشت روی سینم و با یه دست دیگه کشید رو رونام و انگشتشو از روی شرت کشید روی کسم، ابم راه افتاد شورتم خیس شد، دارم عوض میکنم... گفتم خوبه تونستی پاشی از رو پاش! الهه گفت پاشدم چون فردا قراره بهتر و بیشتر بشینم تو که نیستی...

اولین سکس بصورت اتفاقی با عمه

سلام من حسام هستم از اهواز ، 19 سالمه و بلند و لاغرم و سبزه ، با یه کیر 18 سانتی و بسیار حشری چون اب و هوا ما اهوازیا رو اتیشی بار میاره، من تو خونواده ی معتقد بدنیا اومدم و بزرگ شدم ، عمه ها و خاله هام باهام راحت بودن و با شلوار و تی شرت جلوم میگشتن ولی گاهی حسی بهشون نداشتم ، هیچکدومشون هم خراب نبودن و حجاب رو جلو بقیه یا تو خیابون رعایت میکردن و تو مراسما هم زنونه مردونه جدا بود ولی صمیمی بودیم و گرفته و خشک نبودیم. اینا رو گفتم تا بدونین مثل شهرای بالا اقوامامون با شرت کرست جلو هم نمیان خخخخ من از دوره ی بلوغ فهمیدم خیلی حشریم و به کوچک ترین چیزی کیرم بلند میشد ولی هرموقع حشری میشدم با یه جق خودمو راحت میکردم ، اصلا تو فکر زنای اطرافم نبودم ولی تصمیم گرفته بودم با دختربازی حس شهوتمو خالی کنم. من یه عمه دارم به نام طیبه ، یه زن 35 ساله ، با قد 175 و سینه و رون و کون تپل و صورتی خوب ولی ن زیاد خوشگل و بدنش ک سفید بود و تو سینشو نگاه میکردی میدیدی اونقدر سفیده ک انگار برف ریخته روش، این عمم شوهرش عسلویه کار میکنه و مسئول ی جای پر دردسره و بعضی اوقات برای مراسما نمیتونست بیاد که با اتوبوس شرکت میومد اهواز و میومد خونه ما چون بزرگه و با ما بیشتر از بقیه صمیمیه، یه پسر هم داره بنام ارشیا ، خلاصه این عمه ی ما ، همیشه میومد خونمون و جلوی من با تی شرت و شلوارک بود و تو اتاق من با پسرش میخوابید منم هیچ حسی بهش نداشتم. یه بار تابستون اومد پیشمون و برای یه هفته خونمون بود، روز دوم ظهر بود ک رفت حموم و من رفتم دستشویی و یه لحظه در حال شاشیدن نگاه به دیوار کنارم کردم ک از تو سوراخی ک لوله ی آب میرفت برای حموم ، عمم رو دیدم!!!کل پایین تنه بدنشو دیدم و تا لحظه ی آخر نگاش کردم ، کس رو اصلاح کرد و دیدم مثل اکثر زنای ایرانی رنگ قهوه ای داره، خلاصه حمومش تموم شد و منم رفتم بیرون و تا شب تو فکر عمم بودم ک شب شد و جامونو انداختیم و خوابیدیم ، عمه قبل خاموش کردن چراغ و داخل اومدن من با یه تاپ شلوارک آبی اسمونی نازک و معلوم بود ک شرت و کرستشو در اورده تو جاش بود و منم اومدم تو اتاق دیدمش و لامپ رو خاموش کردم ، جای من کنار ارشیا و عمم هم اون طرفش خوابیده بود،من بزور از فکرش در اومدم و خوابیدم(فکر کردنشو نمیکردم فقط فکر چیزایی ک دیده بودم). نصف شب بود ک با صدایی بیدار شدم دیدم ارشیا جیش کرده و عمه لامپو روشن کرده و رفت شستش و جاشو انداخت بیرون و لامپ رو خاموش کرد و دید ک من بیدارم ولی صدام نزد تا بخوابم من بدخواب شده بودم ، بعد از نیم ساعتی وول خوردن تو جام بلند شدم و با نور گوشی رفتم سمت در اتاق ک دیدم عمه دمری خوابیده و من حشری شدم و فکر کردنش حتی از رو لباس ب ذهنم اومد، کنارش دراز کشیدم و یواش دستمو گزاشتم روی کونش و یواش دست میکشیدم روی کونش، چون خوابش سبک بود میدونستم بیداره ک حرکتی نکرده ، و بعد از کمی دست کشیدم شلوارکشو دادم پایین و دست به کسش زدم و دیدم خیسه و کیرمو در اوردم و روش خوابیدم و کیرمو تو کسش کردم ، کس داغی بود ولی زیاد تنگ نبود اولین بار بود سکس میکردم و اونم با عمم ! باورم نمیشد! من یواش تلمبه میزدم ، تا اینکه بعد پنج دقیقه دیدم آبم داره میاد ک تند ترش کردم و صدای نالش بلند شد چون کولرمون گازی بود صدایی بیرون نمیرفت ، اخر من ابم اومد و ریختم لای کونش اونم انگار یدفعه لرزید و ارضا شد ، بلند شدم و حوله رو برداشتم و رفتم حموم و رفتم بیرون تو حموم حیاط ک غسل کنم ، آبو باز کردم و رفتم زیر دوش تا یدفعه یکی اومد تو حموم دیدم خودشه ک داره لخت میشه گفتم این چ وضعیه ؟میموندی تا من حموم میکردم گفت امشب باهم حال کردیم ، هم من حشری بودم هم تو ، الان برای اینکه زود حموم کنم و چون سکس کردیم میخام کنارت حموم کنم و برم بخوابم ، از فردا هم عادی رفتار میکنیم و انگار چیزی نشده گفتم باشه ک اومد زیر دوش و باز من کیرم بلند شد و دستاشو گزاشتم روی دیوار و خمش کردم و تو کردم تو کسش و بعد ده دقیقه تلمبه زدن و همزمان گرفتن پستوناش آبم اومد و ریختم رو زمین اونم ارضا نشده بود ک یکم زبونمو تو کسش کردم ک آه بلندی کشید و ارضا شد و بعد غسل کردیم و خودمون رو خشک کردیم و لباس پوشیدیم و رفتیم خوابیدیم. این اولین سکس زندگیم بود ک شیرین ترینش هم بود و همکاری عمه باعث شد بهم بچسبه. فرداش دیگه عادی بودیم و اتفاقی نیفتاد و اونم مثل قبل رفتار میکنه.

۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

سکس با معلم خانواده دار


سکس با معلم خانواده دار
من با او همکار بودیم و 10 سال از من بزرگتر بود. قیافه های معمولی داشتیم ولی دوست داشتیم همدیگر را ارضا میکردیم. من به بهانه های مختلف در مدرسه بهش سر میزدم و موقع تعطیل شدن مدرسه به نزدیک خونشون میرسوندم. بالاخره به من اطمینان کرد و با اینکه من متاهل بودم با هم دوست شدیم اوایلش در حد کلام سکسی و بیرون رفتن تا کم کم رفتن به خلوت . بالاخره با هزار بدبختی راضی شد با هم سکس کنیم ولی آرامش نداشت چون میگفت میترسه در موردش من فکر بد کنم و فکر کنم او قبلا با کسانی دیگر هم بوده ولی وقتی مطمئن شد من این فکرا نمیکنم صیغه محرمیت خون و من قبلت گفتم و لختش کردم و با هم مالش و بوس و .. انجام دادیم و در اوج شهوت لای پاهاش بدون دخول کمی مالش دادم کیرم به کسش که ابم اومد و با حال بود ولی کامل جسمی و روانی ارضا نشدم و اونم نشد این دوستی ها ادامه داشت تاپرده بکارتش با چشمام دیدم و چند بار هم با دهان کسش خوردم و سینه هاش و لب ت لب و ... ویک با هم راضی شد از عقب بکنمش که تف زدم و به محض اینکه گذاشتم سوراخ کونش که داد زد و حتی یک سانت هم نگذاشت توش برود باینکه کیر من 13 سانت و خیلی هم بزرگ نیست و کون اون هم کوچک نیست ولی نگذاشت توش برود. از جلو هم اصلا نمیگذاشت توش برود و این وضع 3 سال ادامه داشت تا اینکه مدارس ما جابجا شد ولی دوستی ما ادامه داشت. بزرگترین ارزوی من پاره کردن پرده بکارت اون بود و با هیچ کس دیگری دوست نبودم و با زنم هم لذت چندانی نمی بردم و فقط برای رفع نیاز او سکس داشتیم ضمنا زن من ازدواج دومش با من بود و از من هم خوشش نمی امد و از طرفی نمیشد جدا بشویم چون ازدواج اول اون هم شکست خورده بود یکبار نه که چندین بار در اوج سکس و شهوت دو طرفین میخواستم کسش پاره کنم ولی اون چنان خودش را سفت میگرفت که نمیشد تا اینکه یکبار که اون در اوج شهوت بود خیلی اصرار کردم بذار فقط نصف کیرم بره توش تو که میدونی من عاشق کست هستم اونم با هزار بدبختی کمی خودش را شل کرد منم کیرم به ورودی کسش فشار دادم که اخی کشید و دوباره خودش را سفت گرفت ولی بیشتر که کلامی و روحی بهش ارامش دادم تا نصفه کردم که کمی خون سر و در کیرم نمایان شد و باینکه خیلی لذت پاره کردن را تچشیدم ولی دسته گل را اب دادیم و چند دقیقه بعد که اون میخواست خودش را تمییز کند اخ و اوخی کشید که وای بیچاره شدم این خونها چیه؟و از ما ناز کشیدن که چیزی نیست و از این حرف ها تا اینکه در معاینات بعدی مطمئن شدم پرده پرده قبلی نیت و از و ناحیه پاره شده بهش گفتم پرده ات هست ولی کمی پاره شده و دوستی ما دامه داشت تا بعد از 6 سال دوستی و رفت و امد سکسهای ما داشت کامل میشد والان دیگه در حالتهای مختلف و ارگاسم دوطرفه و 69 و بخور بخور دو طرفه و ماش حسابی کسش و بوسه باران کردن تمام تنش بهم حال اساسی میدهیم. من به او هیچ وقت خیانت نکردم و فکر کنم اون هم به من خیانت نکرده است. ما هر دو الان بالای 45 سال داریم و نظر یادتان نرود.تا جزییات سکس کامل بنویسم.

داستان سکس با شاگرد


داستان سکس با شاگرد
داستان گیه اونایی که نمیخان نخونن. من 26 سالمه از اون پسرهای ساده و بی اعتماد بنفس , منم یه آدم همجنسگرام البته اینو طی این اتفاق فهمیدم. خوب من از همون دوران بچگی تمایلی به جنس مخالف نداشتم,البته فکر میکردم همه اینطورین حتی گاهی فکر میکردم پدر و مادر بچه رو از بیمارستان میخرن(خواهشا مسخره نکنید خوب دارم زمانیو میگم که بچه دبستانی بودم) تقصیر منم نبود چون خونواده ایی داشتم بسیار سختگیر و اصلا حرف زدن در این باره ممنوع بود,یبار داداشم که ازم بزگتر بود از بابام پرسید عرفان(منظورش من بود) چجوری اومده خونمون و بابام چنان با چک زدش که تا یک هفته جاش روی صورت برادرم موند. تا اینکه کم کم تویه راهنمایی که همه تمایل جنسیشون بیدار میشه برای منم بیدار شده بود,البته من تمایلم متفاوت بود ینی گرایش زنونه بودن داشتم. روزها گذشت و من این حس رو بیشتر داشتم و راستش کم کم متوجه تفاوتم بادیگران شده بودم. اما برای اینکه آبروم نره و دوستام به چشم ببخشید(کونی) نگاه نکنن مثل جمع رفتار میکردم.هیچ چیز دردناک تر از اون نیست وانمود کنی چیزی که نیستی هستی... نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه من چون کم رو و فوق العاده خجالتی بودم اصولا دوستان خیلی کمی داشتم , خوب من عینکی هم هستم و از اونجایی که عینک بزرگمم به صورت لاغرم نمیاد اصولا قیافه مضحکی داشتم و خوب مسلما کسی مارو تحویل نمیگرفت.اینو اضافه بکنم که خوشگل نیستم. یه پسر لاغر اندام عینکی خجالتی. خوب چون کلا همکلاسیهام منو تحویل نمیگرفتن اصولا همه دوستام سال پایینی بودن و انصافا سال پایینی ها خوبم تحویل میگرفتن(شاید چون احترام سال بالایی بودنمو داشتن) این بود که من همیشه توی تخیلات سکسیم خودمرو تو آغوش اونا میدیدم,و همواره به این علاقه داشتم که با کوچیکتر از خودم بخوابم. خوب هیچگاه پیشنهادی از طرف اونا بهم نشد من هم با اینکه تمایل شدید داشتم منتهی برای آبرو چیزی نمیگفتم. یک پسر رضا نامی بود یکسال ازم کوچیکتر بود انصفا عاشقش بودم منتهی از اون جایی که میدونستم اگه بهش بگم ممکنه رابطمون خراب بشه بهش چیزی نمیگفتم,بهترین خاطره ام وقتی بود که معلم بخاطر اینکه درس نخونده بودم منو انداخت بیرون و من توی راهرو ایستاده بودم,کلاس رضا اینا اونور سالن بود,ورزش هم داشتن,رضا یک شلوارک چسبون پوشیده بود با یک رکابی مشکی و بازوها و سینه اش بیرون بود(البته اونم یه پسر16 ساله بود و خوب آرنولد نبود که مثلا خیلی خوش اندام باشه منتهی برای من آرنولد بود...)منو که دید (رضا خیلی شیطون بود) گفت سلام عشقم بازکه بیرونی(من معمولا همیشه این زنگ بیرون بودم چون از درس ریاضی متنفر بودم و هیچوقت نمیخوندمش) منم در جواب گفتم مگه میشه آدم عشقش بیرون باشه بیرون نیاد,گفتم رضا جون تو چرا اومدی بالا ,گفت بخاطر تو,دوتامون خندیدیم رضا دستمو گرفت گفت بیا بریم کلاس ما. گرمای دستش محبت کلامش البته میدونم به نظر خیلیا مسخره میاد... تو کلاس رفت سمت کیفش بهم گفت عشقم بیا گوشی آوردم,منم رفتم کنار و دست انداختم دوره گردنش اونم دست انداخت دوره کمرم و گوشیشو آورد و یک انیمیشن چند دیقه ایی دیدیم(انیمیشن مینیونا) من از اینکه عشقم انقدر بهم نزدیک بود دیوونه شده بودم و تو حال خودم نبودم,سرمو انقدر نزدیکش بردم...,انیمیشن که تموم شد یهو برگشت و با هم لب تو لب شدیم من کاملا بی حس بودم و انگار دنیا تو آغوشم بود سرشوکشید عقب و گفت عرفان جون میخای لب بدی؟(من هول برمداشت) و گفت باشه ازت لبم میگیرم عشقم منتهی الان اینجا وسط کلاس ضایس. من کاملا بی حس و تویه شوک بودم و فکر کنم اون متوجه شده بود. از فردای اون روز رفتار رضا باهام سرد شده بود,عشقم,کسی که تو تخیلاتم باهاش بودم... رفتم پیشش گفتم سلام عشقم امروز چه خبر؟ کاملا سرد گفت هیچی داداش و رفت.من شسکتم... هیچوقت نتونستم درک کنم دگرجنسگراها چرا اینطورین؟ نمیدونم شاید من اشکال دارم نمیدونم... اون روز از شدت غم و افسردگی بی اختیار وسط کلاس بغضم ترکید و گریه کردم نتیجه اش این شد که همکلاسیام فقط عجیب نگاهم کردن و یکیشون گفت عرفان چیشده؟ و معلم هم که دلیلشو نمیدونست بهم گفت برو صورتتو آب بزن بیا ببینم, تویه راهرو عطر رضا میمود...,با هر زحمتی که بود خودمو به آبخوری رسوندم و صورتمو آب زدم,رضا از کنارم رد شد با چهر ه ایی یخ و فهمیدم شاید از من متنفر شده. تو راه منزل از شدت غم و اندوه به حدی گریه کردم که دیگه چشمام درست نمیدید پام دقیقا نمیدونم به کجا گرفت و محکم افتادم(گویا چاله فاضلاب بود یا هرچی...) و یک میله استیل فلزی محکم به صورتم اصابت کرد و کاملا گونه سمت راستم رو با خودش برد و من همونجا روی زمین افتادم... وقتی بیدار شدم پدرم را با چهره برافروخته دیدم با صدای بلند گفت خاک بر سرت کور... تا یکسال این جراحت بر صورتم بود و حتی دوستاهی معمولی ام را هم از دست دادم تا نهایت اواخر دیپلم و سال اول دانشگاه کاملا اثرش از بین رفت. دیگر عوض شده بودم همه چی را فراموش کرده بودم حتی تصمیم گرفته بودم به تمایلاتم فکر نکنم,سال اول دانشگاه دوم دانشگاه من فقط درس میخواندم درس میخواندم,دوستانم کتاب هایم بودند. نهایت ترم سوم شاگرد اول دانشکده مون شدم همین شد که یکروز منرو به دفتر آموزشی خوانند و بسیار از من تقدیر شد,روزی گذشت و روز بعد مدیرگروه رشتمون منرو صدا کرد و گفت آقای عرفان... ما قصد داریم تعدادی از دانشجویان زرنگمون رو به موسسات تدریس خصوصی معرفی کنیم اگر تمایل دارید با ما همکاری کنید. هربار هرکاری که میخواستم بکنم پاسخ پدرومادرم این بود؟ نه , تو عرضه نداری... بدون حتی خواندن برگه سریعا حضور خودم رو اعلام کردم و با خوشحالی برگه را امضا کردم امضایی که برایم خاطره شد. روز اول تدریس من به خونه ایی رفتم که تقریبا تویه بالاشهر (طرفای شهرک غرب) بود و شاگرد من پسری بود شیطون با اعتماد بنفس و بسیار تیز. وقتی وارد شدم پسر به استقبالم اومد راستش تیپ جذاب پسر من رو یاد رضا انداخت. کم کم یخم داشت باز میشد البته پسر هم به قول گفتنی خیلی صمیمی (هات) بود,هر هفته یکبار میرفتم و میومدم و با همین هم قانع بودم و باز خیالاتم شروع شده بود خودم رو تو نقش زن میدیم و پسر رو تویه نقش شوهرو تخیلات سکسیم شده بود همین. تا اینکه یکروز داشت اتاقشو مرتب میکرد من هم کمکش میکردم در آخر بهم گفت عرفان جون بیا این سر تختو بگیر جا بجاش کنم سر تختو که گرفتم یک دفه کمر درد شدیدی گرفتم و نشستم شایان اومد سمتم دست گذاشت روی شونه ام و گفت چیشد عزیزم؟ گفتم کمرم درد گرفت,یک هو دستمو گرفت پیچوند و من رو انداخت روی تخت گفت باید یکم ماساژت بدم,(ته دلم خیلی خوشحال بودم,روزها آرزو داشتم مردی با من شوخی کند,اما...)شایان منرو طوری خوابوند که کمرم سمت بالا و سرم سمت تشک بود اومد و یک بالش زیر صورتم گزاشت نشست روی پاهام و کمرمو ماساژ داد انصافا دست سنگینی داشت شایدم تصور من بود... خیلی شیطنت کرد حتی چندباری هم باسنمو فشار داد منتهی از ترس داستانم با رضا من چیزی نمیگفتم, اما از وجودش خیلی حشری بودم, یکدفه شایان خودش رو روی من انداخت اونجا بود فهمیدم خیلی دوست داره بخوابم پیشش.چند لحظه ایی توی همون حال تو ابرا بودم انگار دنیارو بهم دادن (شاید این حرف خنده دار براتون باشه اما برای من زندگی بود) نفسش بهم میخورد و بهم گفت خسته شدم عرفانم,بازم ترسیدم حرفی بزنم و گزاشتم هرکاری دوسداره بکنه,بهم گفت کمرت خوب شد و آروم سرمو ماچ کرد و بلند شد احساس کردم یک غمی گرفتتش,ایندفه به خودم جرات دادم گفتم کیه که نخواد عشقش کمرشو مالش بده,احساس کردم خوشحالی تو چهره اش موج زد البته پسره شیطون یکم با آلتش هم ور رفت. اومد نشست پیشم و من دستاشو گرفتم ماچ کردم اونم سرمو بوسید؛بهم گفت تا آخرش پشتتم و مشغول بوسیدن لبهام شد اولین باری بود که کسی باهام رابطه برقرار میکرد و من واقعا بهترین احساس دنیا رو داشتم.اولین باری بود که کسی برام اهمیت قایل میشد و تحقیرم نمیکرد,داشتم خواب میدیدم تو دستای مردی بودم که دوستم داشت. بعد رابطه شایان گفت ممنون عزیزم بهترین عشق دنیارو بهم دادی و مشغول پوشیدن لباساش شد. منم یکبار توی عمرم بهترین لذت عمرمو تجربه کرد بودم. از اون روز به بعد ارتباطم با شایان خیلی خوب شده بود و همیشه هوامو داشت,اگرچه من ازش چند سالی بزگتر بودم ااما واقعا نقش شوهرمو بازی میکرد. اما خوشیم دوام نیاورد و آخر همون سال فهمیدم شایان اینا رفتن خارج و دیگه برنمیگردن,دوباره من شکستم... شرمنده طولانی شد 26 سالمه ولی از غم عین پیرمردها شدم ببخشید...

سکس با عمه‌


سکس با عمه‌
با سلام من مهسا هستم 28 ساله می خوام براتون از لز خودم با عمه جونم بنویسم این داستان مربوط میشه 5 سال پیش که من 23 سالم بود عمه عزیز من اسمش فریبا هست و نه هیکل خیلی زیبایی داره ونه قیافیه خیلی جذابی یه هیکل توپول پوست سبزه ای داره ولی ممه هایی باسایز90 داره و یه کس بسیار با نمک با چوچوله شکلاتی رنگ داره و من فوق العاده دوستش دارم و کاملا فکر میکنم عاشقش شدم خب برم سر داستان 5 ساله پیش عمه من از شوهرش جدا شدن و عمه من از بعداز اینکه طلاق گرفت خیلی خونه ما میومد و الان 3 هست که کاملا با مازندگی میکنه از وقتی که یه چندماهی از موضوع طلاقش گذشته بود که یه روز صبح ساعت 9 اومد خونه ما و نشتیم باهم صبحانه خوردیم وبعد رفتیم نشستیم پای فیلم وماهواره تا ساعت 12 بود که مادرم رفت دنبال برادر کوچکتر تا از مدرسه بیارتش بعد از اینکه مادرم رفت یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت که امشب لز پارتی دارن ومن هم گفتم که به خاطر اینکه عمه جونم اومده خونمون نمیتونم بیام و دوستم هم گفت پس وقتی تو نمیای کنسلش میکنیم چون همه ی دوستان من به عشق لز بامن میان چون من تو لز خیلی حشری و وارد هستم خلاصه بعداز اینکه دوستم زنگ زد من رفتم تو فکر اینکه با عمه جونم لز کنم و شروع کردم به بهانه های مختلف باهاش شوخی سکسی کردن و چون تا بحال با عمه جونم اینطور رفتار نکرده بودم اولش یه ذره جا خورد ولی بعد اون هم هی به من در کونی میزد من هی به ممه هاش دست میزدم حدود ساعت 1 بود که مادرم وبرادرم اومدن و ساعت 3یا 4بود که خاله بزرگم به مادرم زنگ زد و گفت که یکی از خواراشون که خاله من میشه داره زایمان میکنه و بعدش مادرم وبردارم رفتن بیمارستان دوباره من وعمه جونم تنها شدیم و با خودم گفتم ایندفه دیگه باید کس و ممه خوشمزه اش بخورم من روی مبل دراز کشیده بودم و داشتم تلوزیون میدیم و عمه جونمم رو زمین خوابیده بود داشت تلوزیون میدید که تو همین لحظه دستش کرد تو شرتش و کس خوشمزش خواروند و تا دستش درآورد منم دلو زدم به دریا از روی مبل اومدم و دستی که باهاش کسش خوارونده بود گرفتم و شروع کردم به لیس زدن که عمه جونم از تعجب قفل کرده بود و یکدفعه گفت داری چی کار میکنی منم گفتم دارم طعم کس خوشمزت میچشم و بعدش گفت تو مگه لز هم میکنی گفتم اره و گفت خب باید یه من میگفتی تا من با دوستانم دیگه لز نکنم و تا این رو گفت من شروع کردم به لب گرفتن ازش لباش یه طعمی خوبی میداد انگار داشتم ابنبات میخوردم و بعد دستش گرفتم بردشم تو اتاقم رو تختم و بهش گفتم که می خوام دیوونش کنم وبعد شروع کردم به دراوردن لباسش که یه تاپ ویه دامن تنش بود و اینارو که در اوردم رسیدم به بدنش که به نظر من خوشگل تر از اون توی دنیا نیست بعد شروع کردم کل بدنش بوس میکردم ولیس میزدم اول رفتم سراغ ممه هاش که کاملا میتونستم روشون بخوابم وشروع کردم به خوردن همچین میخوردم انگار دیگه ممه تو دنیانیست حدود 10 دقیقه ممه هاش خوردم وشروع کردم اروم اروم رفتم سراغ کسش اول شروع کردم بغل کسش یعنی بین کس و رونش خوردم که دیگه داشت دیوونه میشد و همینجوری هی اه اوه میکرد و یکدفعه شروع کردم کسش که هم خیس شده بود هم از حشریت باد کرده بود رو خوردم هی زبونم رو میکردم تو کس و تکون میدادم بعضی موقع ها یکدفعه چوچوله شکلاتیش گاز کوچیک میگرفتم که دیگه جیغش از حشریت می رفت هوا و حدو 25 دقیقه لیس زدم که تقریبا سه بار ارضا شد که سری اخر همراه با اب بود که همه ی اب عمه جونم رو خوردم که به نظر من بهترین مزه ی دنیا بود وبعدش عمه جونم کاملا بی حس شده بود و دیگه توان حرکت نداشت همون جور تو بغل هم خوابیدیم 7 وبعد بلند شدیم باهم رفتیم حموم که توی حموم لز اصلی انجام شد که اون رو تو داستان بعدی مینویسم